گرامشی؛ جامعه مدنی به مثابه سیستم فرهنگی بین سیستم های اقتصاد و سیاست

نظریه آنتونیو گرامشی (1937ــ1891) درباره جامعه، ادامه نظریه مارکس نبود. او الگوی سه بعدی جامعه، یعنی اقتصاد ــ جامعه مدنی ــ دولت را طرح کرد. چنان که گرامشی می گوید: «بین زیربنای اقتصادی و دولت با دستگاه قانون گذاری و دستگاه امنیتی اش جامعه مدنی قرار دارد» (کبیر، 1991: 55). ویژگی جامعه مدنی گرامشی در این نیست که جامعه مدنی خودش را از اقتصاد یا دولت مستقل ساخته است، بلکه در نوع رابطه خاص اش با دولت و اقتصاد است، که بر اساس توافق یعنی رفتار دقیق عناصر قرار دارد (الهایت، 1994: 292).
گرامشی از ایده مارکس مفهوم زیربنا و روبنا را به عاریت گرفت، ...

ادامه نوشته

داستان کوتاه


پیرمردبه من نگاه کردوپرسید
چندتادوست داری؟
گفتم چرابگم ده یابیست تا...
جواب دادم فقط چندتایی


پیرمردآهسته ودرحالیکه سرش راتکان می دادگفت:
توآدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی درموردآنچه که می گویی خوب فکرکن
خیلی چیزهاهست که تو نمی دونی

دوست فقط اون کسی نیست که
توبهش سلام می کنی
دوست دستی است که توراازتاریکی
وناامیدی بیرون می کشد
درست هنگامی دیگرانی که توآنهارادوست
می نامی سعی دارند تورابه درون آن بکشند


دوست حقیقی کسی است
که نمی تونه تورارها کنه
صدائیه که نام تورازنده نگه می داره
حتی زمانی که دیگران تورابه فراموشی سپرده اند


امابیشترازهمه دوست یک قلب است
یک دیوارمحکم وقوی
درژرفای قلب انسان ها
جایی که عمیق ترین عشق هاازآنجامی آید!
پس به آنچه می گویم خوب فکرکن
زیراتمام حرفهایم حقیقت است


وفرزندم یکباردیگرجواب بده
چندتادوست داری؟
سپس ایستاد ومرانگریست
درانتظارپاسخ من
بامهربانی گفتم
اگرخوش شانس باشم...فقط یکی
وآن تویی


بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تومی سپارد
درتنهائیت توراهمراهی می کند
ودرغمهاتورادلگرم می کند
کسی که اعتمادی راکه بدنبالش هستی به تو می بخشد
وقتی مشکلی داری آن راحل می کند
وهنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری
به توگوش می سپارد


وبهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد
غیرقابل تصوراست

شعر:پل الوار


سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده

 

شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم

 

پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز...

شعر:پریسا نوری


شاید تو...

سکوت میان کلامم باشی!

دیده نمیشوی

اما من تو را احساس میکنم!

شاید تو...

هیاهوی قلبم باشی!

شنیده نمیشوی

اما من تو را نفس میکشم!

شعر:گریزگاه...غاده السمان


جهان پیشینم را انکار می‌کنم،


جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم،


پس گریزگاه کجاست!

اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟

خونسرد و خشن و زحمتکش

آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.

ادامه نوشته

شعر: مارگوت بیکل


عشق عشق می آفریند

عشق زندگی می‌بخشد،
زندگی رنج به همراه دارد،
رنج دلشوره می‌آفریند،
دلشوره جرأت می‌بخشد،
جرأت اعتماد به همراه دارد،
اعتماد امید می‌آفریند،
امید زندگی می‌بخشد،
زندگی عشق می‌آفریند،


عشق عشق می‌آفریند...

 

عید مبارک


عید فطر؛ عید پایان یافتن رمضان نیست
عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است


چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد میشود
رمضان کوره ای است که هستی انسان را میسوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر میآورد


اوریانا فالاچی

انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند

و آن شخص برایش یک غریبه باشد ،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند …



داستان کوتاه


دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست :با عشق.روبرت


دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتارمرد، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هرچه فکرکردم قیافه تورا به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را ازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان !!

داستان کوتاه

دختر دانش آموز صورتی زشت داشت.

دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره...

 روز اولی که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.

نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت...

او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟!!

یک دفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما کاترینای عزیزم ، بر عکس من تو بسیار زیبا و جذاب هستی ...

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند...

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود :

به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.

ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.

مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت...

آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود؟!

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم ...!

5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت : برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟!

همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...!

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید ...

شعر


جنگل با همه شلو غی اش

تنهای تنهاست

وقتی تو نباشی.

درختان و گلهایش

بوی مرگ میدهد

خاک نرمش

به خاک گور می ماند.

وقتی تو نباشی

تکدرختی خشک در میان

جنگل سبزم

خشک میشوم

ترک بر میدارم

فنا می شوم.

شعر: داریوش روشن

کسی ديگر نمی کوبد
در اين خانه متروک را
کسی ديگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهايم
و من چون شمع می سوزم
وديگر هيچ چز از من نمی ماند
و من گريان و نالانم
و من تنهای تنهايم
درون کلبه خاموش خويش اما
کسی حال من غمگين نمی پرسد
و من دريای پر اشکم
که طوفانی به دل دارم
درون سينه پرجوش خويش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاييزم
که هر دم با نسيمی
می شود برگی جدا از او
و ديگر هيچ چيز از من نمی ماند.

شعری ازخیام

نا كرده گناه در جهان كيست؟ بگويو آنكس كه گنه نكرد چون زيست؟ بگوي
من بد كنم و تو بد مكافات دهيپس فرق ميان من و تو چيست؟ بگوي

 


نامه به کودکی که هرگز زاده نشد . اوریانا فالاچی


یه‌ روز باید من‌ُ تو درباره‌ی‌ این‌ دوست‌ داشتن‌ با هم‌ گَپ‌ بزنیم‌! راستش‌ُ بخوای‌ من‌ هنوز نفهمیدم‌ منظور از عشق‌ چیه‌! به‌نَظَرَم‌ میاد عشق‌ یه‌ حقّه‌ی‌ گُنده‌س‌ که‌ واسه‌ سرگرم‌ کردن‌ِ مَردُم‌ ساخته‌ شُده‌! هَر کی‌ُ می‌بینی‌ داره‌ از

عشق‌ حرف‌ می‌زنه‌: کشیشا، آگهی‌های‌تبلیغاتی‌، نویسنده‌ها، آدمای‌ سیاسی‌ُ بالاخره‌ اونایی‌ که‌ راس‌ راسی‌ عشق‌ می‌کنن‌! من‌ از این‌ کلمه‌ی‌ لعنتی‌ که‌ همه‌جا وُ تو تموم‌ِ زبونا وردِ دهن‌ِآدماس‌، متنفّرم‌!

راه‌ رفتن‌ُ دوس‌ دارم‌! نوشیدن‌ و دوس‌ دارم‌! سیگار کشیدن‌ُ دوس‌ دارم‌! آزادی‌ُ دوس‌ دارم‌! رفیقم‌ُ دوس‌ دارم‌! بچّه‌م‌ُ دوس‌ دارم‌!

سعی‌ می‌کنم‌ هیچ‌ وقت‌ کلمه‌ی‌ دوستت‌ دارم‌ُ به‌ کار نَبَرَم‌ُ هیچ‌ وقت‌ به‌ خودم‌ نگم‌ این‌ چیزی‌ که‌ قلب‌ُ روحم‌ُ داغون‌ می‌کنه‌ عشقه‌! نمی‌دونم‌ تو رُدوس‌ دارم‌ یا نه‌! من‌ به‌ تو فقط‌ با حس‌ِ عاطفه‌ی‌ زندگی‌ نگاه‌ می‌کنم‌، نه‌ با عشق‌! هَر چی‌ فکر می‌کنم‌ می‌بینم‌ پدرت‌ رُ هَم‌ هیچ‌ وقت‌ دوست‌نداشتم‌! .......

روانشناسی:دلیل سرکوب احساسات و علایق مان چیست؟

آیا شما جزو کسانی هستید که به راحتی احساسات خود را بیان می کنند یا قادر نیستید احساسات و هیجانات خود را نشان داده و آنها را در درون خود می ریزید؟ ابراز صحیح احساسات نقش مهمی در سلامت روان دارد.

در تعریف خودآگاهی، یکی از ویژگی های انسان سالم، شناخت دقیق احساسات و هیجانات است. در واقع انسان موفق، کسی است که هر لحظه قادر است احساس خود را بشناسد و دلیل آن را پیدا کند چون در صورت نشناختن احساسات، ما قادر نخواهیم بود افکار اشتباه خود را که باعث ناراحتیمان شده تغییر دهیم.

ادامه نوشته

داستان کوتاه

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: آری من مسلمانم.جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا…

پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند!

جوان با اشاره… به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد… پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند! پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،

پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود…!

جامعه شناسی: غریبه....زیمل

غريبه نه آواره است و نه ساكن در يك مكان. او تركيبي از اين دو حالت است.او هم نيست هم هست.هم مي رود هم مي ماند. همين جاست در كنار ما. اما انگار در كنار ما نيست. او آواره بالقوه است. اما به رفتن هم كاملاً مختار نيست. او جزيي از گروه است. اما خصوصيات اواز گروه ناشي نشده است

ادامه نوشته

استرس چیست؟ اظطراب یعنی چه؟


استرس چیست؟ اظطراب یعنی چه؟

بیشتر مردم حتی افراد تحصیلکرده واژه های استرس و اظطراب را به طور مکرر استفاده میکنند اما متاسفانه از تفاوت استرس و اظطراب آگاهی ندارند

استرس :پاسخ نامشخص بدن به رویدادهای مخاطره انگیز است که بدن را به حالت سمپاتیک هدایت می کند و ترشح هورمونهای آدرنالین و کورتیزول را باعث می شود و باعث تپش قلب می شود متاسفانه مقدار کم استرس هم برای بدن مخاطره آمیز است

اظطراب:نگرانی و تشویشی است که فرد احساس میکند در وضعیت بدی قرار دارد و یا اتفاق ناگواری در شرف وقوع است اظطراب به مقدار کم میتواند مفید باشد ولی حالت بیمارگونه آن مخاطره انگیز است

تفاوت استرس و اظطراب: د رمنبع آنهاست بدین معنی که عامل بیرونی باعث استرس میشود یعنی فشار روانی از بیرون بر ما وارد میشود اما در اظطراب، تشویش ها و نگرانیها در درون خود فرد ایجاد کننده ی آن می باشند

مونتسکیو:روح القوانین..اصول دموکراسی


....چون تقوا و فضیلت از بین برود جاه طلبی  که جزو خصایل فطری بشر است بر انسان مستولی می گردد.و خست و پستی برای جمع اوری مال در دلها جای می گیرد موضوع تمایلات عوض می شود و آن وقت انسان بوالهوس می شود و هر لحظه مایل است چیزهای جدیدی بدست آورد مردم آنچه را که دوست می داشتند دیگر دوست نمی دارند.سابقا با تبعیت از قانون آزاد بودند ولی در چنین وضعیتی می خواهند بر خلاف قانون رفتار کنند و آزاد باشند.

هر فرد از مردم شبیه به غلامی است که از خانه اربابش فرار کرده باشد.

آنچه که جزو اصول مقدس و واجب الاحترام شمرده می شود به سختگیری تعبیر می شود  هرچه که قاعده و انتظام بود اسباب زحمت نامیده شود دقت و مراقبت به ترس و تهدید تعبیر و میانه روی و قناعت به منزله ی خست تلقی گردد با وجود تقوا  اموال خصوصی خزانه عمومی را تشکیل میدهد و خزانه از محل عواید عمومی پر می شود اما در چنین صورتی خزانه عمومی مال اشخاص است و هر کس سعی دارد از این خوان نصیبی به یغما ببرد آن وقت است که جمهوریت به شکل یک لاشه می افتد و قوت او عبارت از نیروی چند نفر زمامدار و لجام گسیختگی عمومی است.......!!!

پیش داوری

شما مشاور و مددكار اجتماعي هستيد ...

زن بارداري مي‌شناسيد داراي هشت فرزند. سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند كور و يكي عقب‌مانده ذهني هستند. در عين حال اين مادر مبتلا به مرض مهلكي هم هست.از شما مشورت مي‌خواهد آيا سقط جنين بكند يا خير؟ ...

ادامه نوشته

تغییرات اجتماعی

هر جامعه ای دارای تاریخچه مربوط به خود است و تقریبا هیچ جامعه ای نیست که از آلوده شدن به تغییر در امان مانده باشد. در حالی که بعضی از تغییرات از درون و در چارچوب فرهنگ خودی است . بعضی دیگر محصول ابتکارات بیرونی و خارجی است و به طور مستقیم یا غیرمستقیم از عوامل و عناصر بیرونی الهام ونشأت می گیرد. همین طور بعضی از تغییرات برنامه ریزی شده و هدفدار و بعضی دیگر برنامه ریزی نشده و بدون هدف هستند> بعضی از تغییرات یک بار اتفاق می افتد و بعضی دیگر به کرات اتفاق می افتد . بعضی از تغییرات اگرچه در یک بعد از فرهنگ ظاهر می شود ولی در اجزاء دیگر اشاعه می یابد> در حالی که بعضی تغییرات دیگر قابل اشاعه نیست> از این رو آشنایی با طبیعت و چگونگی> محتوا > میزان و جهت تغییر یا تغییراتی که در جامعه در حال وقوع است ضروری می نماید و از دیدگاه جامعه شناسان دارای اهمیت و ارزش مثبتی است

ادامه نوشته


شعری از فریدون مشیری


بگذار سر به سينه من تا كه بشنوي

آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد كه بيش ازين نپسندي به كار عشق
آزار اين رميدهء سر در كمند را

بگذار سر به سينه من تا بگويمت:
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست؟
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمري است در هواي تو از آشيان جداست

دلتنگم آن چنان كه اگر بينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت

تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو

بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمهء شراب
بيمار خنده‌هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم‌تر بتاب

دلتنگی


عزیز بودن آدمها به این

 نیست که :
وقتی می بینیشون چقدر از دیدنشون خوشحال میشی ؛
به اینه که

وقتی نمی بینیشون چقدر دلت براشون تنگ میشه

شعری ازفروغ فرخزاد


نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود


چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
اشاره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود

به سرنوشت بیاندیش


به سرنوشت بیاندیش؛ که چگونه تصویرگر جدایی‌هاست،بر من خرده مگیر؛ چرا که جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان می‌برد،محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم.

ای مهربان؛

وقتی خورشید به پیشواز شب می‌رود و کوچه از صدای پای آخرین پای عابر تهی می‌شود؛با کوله باری از غم و درد می‌روم؛

و تو را با تمام خاطرات دیرین، میان کوچه‌های ساکت شهر تنها می‌گذارم.

گریه مکن! ای وارث شکوفایی باران،من باید بروم، تا با غم غریبی خویش،غم غربت را از جداره‌ی دل عاشقان بزدایم

اما بدان! نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو می‌تپد...

نه تو می مانی ونه اندوه

ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ

 ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭽﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺎﺩﯼ ...
 ﺑﻪ ﺣﺒﺎﺏ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻟﺐ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﻗﺴﻢ ،

 ﻭ ﺑﻪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ، ﻏﺼﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ... ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ... ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻋﺮﯾﺎﻧﻨﺪ ،

رمضان


بخت امسال برایم یار است!

عطشت راعطشم غمخوار است.

" بفداى لب عطشان حسین "

اولین ذکر پس از افطار است ...

شعری از فاضل نظری



بــا هـر بـهانه و هـوسی عـاشقــت شــــده ست

فرقـی نمی کند چه کسی عـاشقت شده است

چــیــزی ز مــاه بــودن تـــــــــــو کــم نــمی شـود

گـیـرم که بـرکه ای نــفسی عاشـقت شده ست

ای سـیــب ســـرخ غـلــت زنـان در مــسـیــر رود

یـک شهر تـا بـه من برسی عاشقت شده ست

پــــــــر می کــــشی و وای بــه حــال پــرنـده ای

کز پشت میله ی قفسی عاشـقت شـده سـت

آیـینــــــه ای و آه کـــه هـــــــــــــــرگــز بــرای تــو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده اس