گرامشی؛ جامعه مدنی به مثابه سیستم فرهنگی بین سیستم های اقتصاد و سیاست
گرامشی از ایده مارکس مفهوم زیربنا و روبنا را به عاریت گرفت، ...
پیرمردبه من نگاه کردوپرسید
چندتادوست داری؟
گفتم چرابگم ده یابیست تا...
جواب دادم فقط چندتایی
پیرمردآهسته ودرحالیکه سرش راتکان می دادگفت:
توآدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی درموردآنچه که می گویی خوب فکرکن
خیلی چیزهاهست که تو نمی دونی
دوست فقط اون کسی نیست که
توبهش سلام می کنی
دوست دستی است که توراازتاریکی
وناامیدی بیرون می کشد
درست هنگامی دیگرانی که توآنهارادوست
می نامی سعی دارند تورابه درون آن بکشند
دوست حقیقی کسی است
که نمی تونه تورارها کنه
صدائیه که نام تورازنده نگه می داره
حتی زمانی که دیگران تورابه فراموشی سپرده اند
امابیشترازهمه دوست یک قلب است
یک دیوارمحکم وقوی
درژرفای قلب انسان ها
جایی که عمیق ترین عشق هاازآنجامی آید!
پس به آنچه می گویم خوب فکرکن
زیراتمام حرفهایم حقیقت است
وفرزندم یکباردیگرجواب بده
چندتادوست داری؟
سپس ایستاد ومرانگریست
درانتظارپاسخ من
بامهربانی گفتم
اگرخوش شانس باشم...فقط یکی
وآن تویی
بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تومی سپارد
درتنهائیت توراهمراهی می کند
ودرغمهاتورادلگرم می کند
کسی که اعتمادی راکه بدنبالش هستی به تو می بخشد
وقتی مشکلی داری آن راحل می کند
وهنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری
به توگوش می سپارد
وبهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد
غیرقابل تصوراست
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده
شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز...
شاید تو...
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس میکنم!
شاید تو...
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس میکشم!
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
عشق عشق می آفریند
عشق زندگی میبخشد،
زندگی رنج به همراه دارد،
رنج دلشوره میآفریند،
دلشوره جرأت میبخشد،
جرأت اعتماد به همراه دارد،
اعتماد امید میآفریند،
امید زندگی میبخشد،
زندگی عشق میآفریند،
عشق عشق میآفریند...
عید فطر؛ عید پایان یافتن رمضان نیست
عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن
خویش است
چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد میشود
رمضان
کوره ای است که هستی انسان را میسوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر میآورد
و آن شخص برایش یک غریبه باشد ،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند …
دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره...
روز اولی که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت...
او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟!!
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی
ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و
عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در
میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما کاترینای عزیزم ، بر عکس من تو بسیار زیبا و جذاب هستی ...
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به
او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می
خواستند با او هم گروه باشند...
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود :
به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت...
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود؟!
سالها
بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و
بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم ...!
5
سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش
می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت : برای دیدن جذابیت
یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه
ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی
مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟!
همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...!
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید ...
جنگل با همه شلو غی اش
تنهای تنهاست
وقتی تو نباشی.
درختان و گلهایش
بوی مرگ میدهد
خاک نرمش
به خاک گور می ماند.
وقتی تو نباشی
تکدرختی خشک در میان
جنگل سبزم
خشک میشوم
ترک بر میدارم
فنا می شوم.
نا كرده گناه در جهان كيست؟ بگوي | و آنكس كه گنه نكرد چون زيست؟ بگوي |
من بد كنم و تو بد مكافات دهي | پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگوي |
یه روز باید منُ تو دربارهی این دوست داشتن با هم گَپ بزنیم! راستشُ بخوای من هنوز نفهمیدم منظور از عشق چیه! بهنَظَرَم میاد عشق یه حقّهی گُندهس که واسه سرگرم کردنِ مَردُم ساخته شُده! هَر کیُ میبینی داره از
عشق حرف میزنه: کشیشا، آگهیهایتبلیغاتی، نویسندهها، آدمای سیاسیُ بالاخره اونایی که راس راسی عشق میکنن! من از این کلمهی لعنتی که همهجا وُ تو تمومِ زبونا وردِ دهنِآدماس، متنفّرم!
راه رفتنُ دوس دارم! نوشیدن و دوس دارم! سیگار کشیدنُ دوس دارم! آزادیُ دوس دارم! رفیقمُ دوس دارم! بچّهمُ دوس دارم!
سعی میکنم هیچ وقت کلمهی دوستت دارمُ به کار نَبَرَمُ هیچ وقت به خودم نگم این چیزی که قلبُ روحمُ داغون میکنه عشقه! نمیدونم تو رُدوس دارم یا نه! من به تو فقط با حسِ عاطفهی زندگی نگاه میکنم، نه با عشق! هَر چی فکر میکنم میبینم پدرت رُ هَم هیچ وقت دوستنداشتم! .......
در تعریف خودآگاهی، یکی از ویژگی های انسان سالم، شناخت دقیق احساسات و هیجانات است. در واقع انسان موفق، کسی است که هر لحظه قادر است احساس خود را بشناسد و دلیل آن را پیدا کند چون در صورت نشناختن احساسات، ما قادر نخواهیم بود افکار اشتباه خود را که باعث ناراحتیمان شده تغییر دهیم.
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند!
جوان با اشاره… به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد… پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند! پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود…!
استرس چیست؟ اظطراب یعنی چه؟
بیشتر مردم حتی افراد تحصیلکرده واژه های استرس و اظطراب را به طور مکرر استفاده میکنند اما متاسفانه از تفاوت استرس و اظطراب آگاهی ندارند
استرس :پاسخ نامشخص بدن به رویدادهای مخاطره انگیز است که بدن را به حالت سمپاتیک هدایت می کند و ترشح هورمونهای آدرنالین و کورتیزول را باعث می شود و باعث تپش قلب می شود متاسفانه مقدار کم استرس هم برای بدن مخاطره آمیز است
اظطراب:نگرانی و تشویشی است که فرد احساس میکند در وضعیت بدی قرار دارد و یا اتفاق ناگواری در شرف وقوع است اظطراب به مقدار کم میتواند مفید باشد ولی حالت بیمارگونه آن مخاطره انگیز است
تفاوت استرس و اظطراب: د رمنبع آنهاست بدین معنی که عامل بیرونی باعث استرس میشود یعنی فشار روانی از بیرون بر ما وارد میشود اما در اظطراب، تشویش ها و نگرانیها در درون خود فرد ایجاد کننده ی آن می باشند
....چون تقوا و فضیلت از بین برود جاه طلبی که جزو خصایل فطری بشر است بر انسان مستولی می گردد.و خست و پستی برای جمع اوری مال در دلها جای می گیرد موضوع تمایلات عوض می شود و آن وقت انسان بوالهوس می شود و هر لحظه مایل است چیزهای جدیدی بدست آورد مردم آنچه را که دوست می داشتند دیگر دوست نمی دارند.سابقا با تبعیت از قانون آزاد بودند ولی در چنین وضعیتی می خواهند بر خلاف قانون رفتار کنند و آزاد باشند.
هر فرد از مردم شبیه به غلامی است که از خانه اربابش فرار کرده باشد.
آنچه که جزو اصول مقدس و واجب الاحترام شمرده می شود به سختگیری تعبیر می شود هرچه که قاعده و انتظام بود اسباب زحمت نامیده شود دقت و مراقبت به ترس و تهدید تعبیر و میانه روی و قناعت به منزله ی خست تلقی گردد با وجود تقوا اموال خصوصی خزانه عمومی را تشکیل میدهد و خزانه از محل عواید عمومی پر می شود اما در چنین صورتی خزانه عمومی مال اشخاص است و هر کس سعی دارد از این خوان نصیبی به یغما ببرد آن وقت است که جمهوریت به شکل یک لاشه می افتد و قوت او عبارت از نیروی چند نفر زمامدار و لجام گسیختگی عمومی است.......!!!
زن بارداري ميشناسيد داراي هشت فرزند. سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند كور و يكي عقبمانده ذهني هستند. در عين حال اين مادر مبتلا به مرض مهلكي هم هست.از شما مشورت ميخواهد آيا سقط جنين بكند يا خير؟ ...
بگذار سر به سينه من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد كه بيش ازين
نپسندي به كار عشق
آزار اين رميدهء سر در كمند را
بگذار سر به سينه من تا بگويمت:
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست؟
بگذار
تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمري است در هواي تو از آشيان جداست
دلتنگم آن چنان كه اگر بينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد
كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره
هاي ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمهء شراب
بيمار
خندههاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرمتر بتاب
عزیز بودن آدمها به این
نیست که :
وقتی می بینیشون چقدر از دیدنشون خوشحال میشی ؛
به اینه که
وقتی نمی بینیشون چقدر دلت براشون تنگ میشه
به سرنوشت بیاندیش؛ که چگونه تصویرگر جداییهاست،بر من خرده مگیر؛ چرا که جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان میبرد،محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم.
ای مهربان؛
وقتی خورشید به پیشواز شب میرود و کوچه از صدای پای آخرین پای عابر تهی میشود؛با کوله باری از غم و درد میروم؛
و تو را با تمام خاطرات دیرین، میان کوچههای ساکت شهر تنها میگذارم.
گریه مکن! ای وارث شکوفایی باران،من باید بروم، تا با غم غریبی خویش،غم غربت را از جدارهی دل عاشقان بزدایم
اما بدان! نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو میتپد...
ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭽﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺎﺩﯼ ...
ﺑﻪ ﺣﺒﺎﺏ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻟﺐ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﻗﺴﻢ ،
ﻭ ﺑﻪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ، ﻏﺼﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ... ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ... ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻋﺮﯾﺎﻧﻨﺪ ،
بخت امسال برایم یار است!
عطشت راعطشم غمخوار است.
" بفداى لب عطشان حسین "
اولین ذکر پس از افطار است ...