دلیلی برای ادامه زندگی

روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم: «آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟»

جواب ‏او مرا شگفت زده كرد. او گفت: «آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟»

پاسخ دادم: «بلی.»

فرمود: «‏هنگامی كه درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد كردند و زیبایی خیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ریشه هایی ‏كه بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏كرد.»

‏خداوند در ادامه فرمود: «آیا می‏ دانی در تمامی این سالها كه تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشكلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحكم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم. ‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نكن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنند. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ كنی و قد می كشی!»

‏از او پرسیدم: «من ‏چقدر قد می‏ كشم؟»

‏در پاسخ از من پرسید: «بامبو چقدر رشد می كند؟»

جواب دادم: «هر ‏چقدر كه بتواند.»

‏گفت: «تو نیز باید رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه ‏بتوانی

گاهي ليوان را زمين بگذار


گاهي ليوان را زمين بگذار

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند... بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند: 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست.. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است... اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
زندگی همین است!

فاصله مشکل تا راه حل

مرد جوان زانو زده بر روی زمین در حال دعا
فاصله مشکل تا راه حل
روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: «فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟»
استاد اندکی تامل کرد و گفت: «فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!»
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت: «من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جانشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی‌شود.»
دومی کمی فکر کرد و گفت: «اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیق‌تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می‌دانند. استاد منظور دیگری داشت.»
آن دو تصمیم گرفتند نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله‌اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت: «وقتی یک انسان دچار مشکل می‌شود، باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می‌زند و از او مدد می‌جوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد می‌تواند بر پا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می‌گویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است که بر آن ایستاده است.»

قدرت اندیشه در 4 داستان کوتاه مدیریتی

1. از شیوه نجات الاغ درس بگيريم .

کشاورزي الاغ پيري داشت که يک روز اتفاقي به درون يک چاه بدون آب افتاد.

کشاورز هر چه سعي کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد. براي اينکه حيوان بيچاره زياد زجر نکشد،

کشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بميرد و زياد زجر نکشد.

ادامه نوشته

قهرمانی با یک امید

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد، استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می‌تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه‌ها ببیند!

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن‌سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد! بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می‌شود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک‌فن کار کرد.

سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک‌فن همه حریفان خود را شکست دهد! سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه‌ها نیز با استفاده از همان تک‌فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری؛ آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد.

وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی‌اش را پرسید. استاد گفت: ” دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!”

یاد بگیر که در زندگی، به نقاط ضعف خود به دید فرصت نگاه کنی.

اوریانا فالاچی

انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند

و آن شخص برایش یک غریبه باشد ،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند …



پیش داوری

شما مشاور و مددكار اجتماعي هستيد ...

زن بارداري مي‌شناسيد داراي هشت فرزند. سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند كور و يكي عقب‌مانده ذهني هستند. در عين حال اين مادر مبتلا به مرض مهلكي هم هست.از شما مشورت مي‌خواهد آيا سقط جنين بكند يا خير؟ ...

ادامه نوشته

داستان کوتاه


موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.
زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند.
 
دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید:
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت:
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن»
فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.
او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
نتیجه اخلاقی:
دخترها از گوش خام می شوند و پسر ها از چشم!!!!!چشمکزبان

تنبلی


میگن: تنبلی مـــادر همه عادت ‌های بد ماستولی خب بــه ‌هر حال مادره و احترامش واجبـــه


شجاعت


يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که ''شجاعت يعني چه؟'' محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت يعني اين'' و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود ! اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ...ورقه سفيد او نمره 20 دادند... فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟

.

.

.

دکتر علی شریعتی

بهترین هدیه


اگه یه روز فرزندی داشتي بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک بخر.
 بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده.
 بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره
 
 بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.
 
 و مهمتر از همه:
 بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده

بودا و زن هرزه

بودا به دهی سفر كرد . زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید » بودا به كدخدا گفت : « یكی از دستانت را به من بده» كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت . آنگاه بودا گفت : «حالا كف بزن» كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: « هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند»

بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پول‌هایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند

قوانین مورفی

هر چيزي راكه ميخواهيد، نميتوانيد داشته باشيد و آنچه را كه داريد نمي خـواهيـد!" قــوانين مــورفي مــجموعه اي از قوانين حاكم بر زندگي هستند كـه اكثر آنها از بدبيني نـشات گـرفتـه و جـنـبـه شوخي دارند امـا بسياري از آنها نيز واقعيت هستند.

ادامه نوشته

دیدن خدا


استاد ! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم !
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی ؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم …
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !

ترفند محبت

روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند.
شکارچی سگی داشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد.
هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد.
هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود.
مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد ، دهقان که دیگه از تکرار حوادث خسته شده بود ، بجای اینکه پیش همسایه اش برود و شکایت کند ، سراغ قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند…

ادامه نوشته

از هر دستی بدی از همون دست پس می گیری


مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت.
آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید.
روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره ها را به عنوان یک کیلویی به من مىفروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم .
یقین داشته باش کهبه مقیاس خودت برای تو اندازه مى گیریم.
faghir[WwW.Kamyab.IR]
 

 
 
 
 

ارتباطات انساني

دانستن چگونگی رفتار با مردم به اندازه شایستگی های فـنـی و مـدیریتی اهمیت دارد. به بدترین کارفرمایی که تـا حـال داشـتـه ایـد فـکر کـنـید. بـیـاد آوریـد کـه چطـور فقدان مهارتهای رفتار با دیگران در او باعث دلسردی و عدم بهره وری دیگران و خروج شما با نا امیدی گردید.

ادامه نوشته

چگونه به خودباوري برسيم؟

14قانون برای اینکه خودتان باشید

خودتان باشید. اگر سعی کنید یک نفر دیگر باشید، فقط خودتان را تلف کرده‌اید. خودِ درونیتان را در آغوش بکشید و بدانید که هیچکس ایده‌ها، توانایی‌ها و زیبایی شما را ندارد. همانی باشید که از خودتان می‌شناسید—بهترین مدل خودتان. و از اینها گذشته، با خودتان صادق باشید.

ادامه نوشته

سگ هواشناس

مشهور است که شبی خواجه نصیرالدین طوسی در بیابانی، مهمان آسیابانی شد. موقع خواب، آسیابان رختخواب خواجه را در اندرون آسیاب، پهن کرد. خواجه فرمود: رختخواب مرا در بیرون و پشت بام آسیاب بینداز. آسیابان گفت: امشب هوا بارانی است و صلاح نیست؛ بیرون بخوابید. خواجه به آسمان نگاه کرد و روی قاعده هواشناسی هر چه فکر کرد، دید هیچگونه علائمی برای آمدن باران نیست. گوش به حرف آسیابان نداد و دستور داد رختخوابش را بالای بام گستردند و موقع خواب، بالای پشت بام خوابید. 

اتفاقا پس از ساعتی، هوا باریدن گرفت. خواجه پس از خیس شدن، ناچار از جا حرکت کرده به درون آسیاب پناه آورد و فهمید که علم و حسابش خطا بوده و حرف آسیابان درست درآمد. با تعجب از او سوال کرد: شما از کجا فهمیدی که امشب باران می بارد و حال آنکه هیچ گونه ابری و علامتی در آسمان نبود؟ 

آسیابان گفت: من سگی دارم هر وقت ببنیم سر شب به درون آسیاب رفته و می خوابد؛ می دانم؛ که آن شب باران می بارد. چون امشب هم دیدم موقع غروب، سگ وارد آسیاب شد؛ دانستم که باران می بارد

منابع : مردان علم در میدان عمل، جلد1، اثر سيد نعمت الله حسينی.

/**/

بر زمین خوردن بار سوم

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی مسجد شد در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباس هایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباس هایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد. او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباس هایش را عوض کرد وراهی مسجد شد.

در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد:{من دیدم که شما در راه مسجد دو بار بر زمین افتادید.} از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول بطور فراوان از مرد چراغ بدست تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست کرد تا با او به مسجد بیاید و نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کرد.

 

 

 

ادامه نوشته

آیا شما هم به دنبال همسری مانند «طبقه» اید؟!

در میان مردمان عرب، شخصی بود به نام شنّ، که بسیار زیرک و دانا بود و هوش وی فوق العاده بود.

هنوز ازدواج نکرده بود و چون خود را فردی هوشمند و تیز فهم می دانست، در پی زنی بود که چون خود او از زیرکی و عقل پربهره باشد.

بنابراین سوگند یاد کرد که در شهرها و روستاها گردش می کنم تا آن که زنی عاقل و هوشمند، مانند خودم پیدا کنم و با او ازدواج نمایم.

تاریخ نویسان نوشته اند: در یکی از مسافرتهای خود، در میان راه با مردی مواجه شد.

شن از او پرسید: کجا می روی؟

گفت: به فلان آبادی.

شن دانست که او هم به همان ده که وی قصد آن را دارد می رود. در راه با او رفیق شد و در صحبت را باز نمود.

ادامه نوشته

مکه مکرمه مرکز جاذبه زمین است

علوم جدید کشف کرده است که مکه مکرمه مرکز جاذبه زمین در جهان است. این مطلب را یک دانشمند و جغرافی دان آمریکایی به آن رسیده است. درحالی که هیچ عقیده و ایمانی نسبت به آن نداشته است. او شبانه روز در کارگاهش جلو نقشه های زمین می ایستاد و با استفاده از ابزارآلات جغرافیایی به این نتیجه رسید که مرکز جاذبه زمین مکه مکرمه است. این کشف پرده از یک راز برمی دارد و آن این که انسان فطرتاً به سوی مکه مکرمه متمایل است. زمین، کوه ها، خیابان ها و خانه ها و هر آنچه در آن است، انسان را به سوی خود جذب می کند و این احساسی است که از آغاز خلقت زمین وجود داشته است. در این جا لازم است به دو نکته اشاره کنیم:

/**/

ادامه نوشته

کلاه ایمنی

رييس يك كارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او می گويد: «روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی ديده خواهد شد. نظر به اينكه چنين پديده ای هر 78 سال يكبار تكرار می شود، به همه كارگران ابلاغ كنيد كه قبل از ساعت 7، با به سر داشتن كلاه ايمنی ، در حياط كارخانه حضور يابند تا توضيحات لازم داده شود.  اما در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عريان (غير مسلح) ممكن نيست و در  كارگران را به سالن نهارخوری هدايت كنيد تا از طريق نمايش فيلم با اين پديده شگفت آشنا شوند.»

معاون خطاب به مدير توليد مي گويد:

ادامه نوشته

راهب جوان و زن زيبا

دو راهب از ميان جنگل می گذشتند كه چشمشان به زنی زيبا افتاد كه كنار رودخانه ايستاده بود و نمی توانست از آن عبور كند. راهب جوان تر به خاطر آن كه سوگند عفت خورده بودند، بدون هيچ كمكی از رودخانه عبور كرد اما راهب پير تر آن زن را بغل گرفت و از رودخانه عبور داد. زن از او تشكر كرد و دو راهب به راه خود ادامه دادند. راهب جوان در سكوت، مرتب اين واقعه را برای خود مرور مي كرد: «چگونه او اين كار را انجام داد؟»

اين را راهب جوان با عصبانيت به خود می گفت: «آيا سوگند را فراموش كرده است؟»

راهب جوان هر چه بيشتر فكر می كرد بيشتر عصبانی مي شد و در ذهن خود با اين موضوع می جنگيد: «اگر من چنين كاری را انجام داده بودم حتما" توبيخ می شدم، اين برای من غير قابل هضم است.»

او به راهب پير نگاه كرد تا ببيند آبا او از كار خود شرمنده است يا خير، ولي مي ديد كه راهب پير خيلی راحت و خونسرد به راه خود ادامه مي دهد. نهايتا" راهب جوان نتوانست بيش از اين طاقت بياورد و از راهب پير پرسيد: «چگونه جرأت كردی به آن زن نگاه كنی و او را در آغوش بگيری و حمل كنی؟ مگر سوگند را فراموش كرده ای؟»

راهب پير با تعجب به او نگاهی كرد و سپس با مهربانی به او گفت: «من همان موقع كه او را بر زمين گذاشتم ديگر حمل نكردم ولي تو هنوز داری او را حمل مي كنی.»

نتیجه : اين داستان نشان می دهد كه چگونه در شرايطی يكسان افراد ديدگاه های گوناگون دارند. كه هر كس با توجه به ديدگاه و برداشت، عملی متفاوت انجام می دهد و ممكن است با نگرشی منفي كاری صحيح را انجام ندهد.

دريافت نفس و باطن يك مفهوم يا قاعده خيلی مهم تر از صورت ظاهری يا بروز عملی آن است. اگر اين امر در آموزش مد نظر قرار گيرد خيلی از مشكلات سازمانی و اجتماعی حل خواهد شد.

 

/**/

سکه پیروزی


در خلال يك نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نيروی عظيمی از دشمن را داشت.

فرمانده به پيروزی نيروهايش اطمينان داشت ولی سربازان دو دل بودند.

فرمانده سربازان را جمع كرد، سكه ای از جيب خود بيرون آورد، رو به آنها كرد و گفت: «سكه را بالا مي‏اندازم، اگر رو بيايد پيروز می ‏شويم و اگر پشت بيايد شكست می ‏خوريم

بعد سكه را به بالا پرتاب كرد.

سربازان همه به دقّت به سكه نگاه كردند تا به زمين رسيد.

سكه به سمت رو افتاده بود.

سربازان نيروی فوق‏العاده‏ ای گرفتند و با قدرت به دشمن حمله كردند و پيروز شدند.

پس از پايان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: «قربان، شما واقعاً می‏خواستيد سرنوشت جنگ را به يك سكه واگذار كنيد؟»

فرمانده با خونسردی گفت: «بله و سكه را به او نشان داد

هر دو طرف سكه رو بود!

قاطر پیر

باران بشدت می باريد و مرد در حاليكه ماشين خود را در جاده پيش می راند ناگهان تعادل اتومبيل بهم خورد و از نرده های كنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حسن امر، ماشين صدمه ای نديد اما لاستيك های آن داخل گل و لای گير كرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بيرون بكشد. به ناچار زير باران از ماشين پياده شد و به سمت مزرعه مجاور دويد و در زد. كشاورز پير كه داشت كنار اجاق استراحت می كرد به آرامی آمد و در را باز كرد.

راننده ماجرا رو شرح داد و از او درخواست كمك كرد. پيرمرد گفت كه ممكن است از دستش كاری بر نياد اما اضافه كرد كه: «بذار ببينم فردريك چيكار ميتونه برات بكنه

با هم به سمت طويله رفتند و كشاورز افسار يك قاطر پير رو گرفت و با زور آن را بيرون كشيد. تا راننده شكل و قيافه قاطر رو ديد باورش نشد كه اين حيوان پير و نحيف بتواند كمكش كند، اما چه می شد كرد، در آن شرايط سخت به امتحانش می ارزيد.

با هم به كنار جاده رسيدند و كشاورز طناب را به اتومبيل بست و يك سر ديگر آن را محكم دور شانه های فردريك يا همان قاطر بست و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد: «يالا، پل، فردريك، هري، تام، فردريك، تام، هري، پل... يالا سعيتون رو بكنين... آهان فقط يك كم ديگه، يه كم ديگه... خوبه تونستين

راننده با ناباوری ديد كه قاطر پير موفق شد اتوميبل را از گل بيرون بكشد. با خوشحالی و تعجب از كشاورز تشكر كرد و هنگام خداحافظی از او پرسيد: «هنوز هم نميتونم باور كنم كه اين حيوون پير تونسته باشه، حتما هر چی هست زير سر اون اسامی ديگه است، نكنه يه جادوئی در كاره

كشاورز پاسخ داد: «ببين عزيزم، جادوئی در كار نيست. اون كار رو كردم كه اين حيوون باور كنه عضو يه گروهه و داره يك كار تيمی ميكنه، آخه ميدوني قاطر من كوره

 

آیا می دانید امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟

/**/

حضرت علی علیه السلام بر جمعی وارد شده و از آنها سؤال فرمودند: آیا می دانید امید بخش ترین آیه ی قرآن کدام است؟! هرکس به فراخور حال خویش آیه ای را عنوان کرد:

بعضی گفتند: آیه ی «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ»[1] یعنی خداوند جز شرک، گناهان دیگر را می بخشد.

بعض دیگر بر آن بودند که این آیه است؛ «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحیمًا»[2] یعنی هرکس خلافکار و ظالم باشد ولی استغفار کند، خداوند را بخشنده و مهربان خواهد یافت.

عدّه ای اظهار داشتند آیه ی «یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا»[3] یعنی ای بندگان من که در حقّ خود اسراف کرده اید! از رحمت خدا مأیوس نشوید، زیرا او همه ی گناهان را می بخشد.

تعدادی هم نظر به این آیه داشتند؛ «وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ»[4] یعنی کسانی که اگر کار زشتی انجام دادند و به خودشان ظلم کردند، یاد خداوند می کنند و برای گناهان خویش استغفار می نمایند، و کیست جز خداوند که گناهان را ببخشد.

بعد از اینکه حضرت نظرات آنان را شنید، فرمودند: از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: امید بخش ترین آیه در قرآن این آیه است: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»[5] سپس پیامبر صلی الله علیه و آله ادامه دادند: یا علی! سوگند به خداوندی که مرا بشیر و نذیر به سوی مردم مبعوث کرد، وقتی که انسان برای نماز وضو بگیرد، گناهانش ریخته می شود، و زمانی که رو به قبله کند، پاک می شود. یا علی! مثال اقامه کننده ی نمازهای روزانه، مثل کسی است که هر روز پنج مرتبه در نهر آبی که جلوی منزل اوست خود را شستشو کند.[6]

 


اثر حجت الاسلام و المسلمین قرائتی

[1]. نساء، 48.

[2]. نساء، 110.

[3]. زمر، 53.

[4]. آل عمران، 134.

[5]. هود، 114.

[6]. تفاسیر مجمع البیان و کنزالدقائق‏.

 

خلاقیت های شعری شاعران

زیبایی های زبان شیرین فارسی در نظم ونثرهایی که از پارسی سرایان به جای مانده است، شنیدنی است. الفاظ و جملاتی که با چیرگی و هنرمندی در قالب های مختلف بیان شده و هر یک نشان از خلاقیت و ذوق گوینده آن دارد. در میان کلمات و نوشته های زیبا و جذابی که از شاعران چیره دست فارسی زبان به جای مامنده است، صناعات شعری از دیرباز مورد توجه برخی از اصحاب ذوق و ادب و هنر بوده و هست. برخی از این اشعار را ملاحظه کنید:

 

ادامه نوشته

آیا می دانید چرا حجاج خلاف جهت عقربه های ساعت طواف می کنند؟


احکام و دستورهای اسلامی هر یک راز و رمزهایی دارد که دستیابی به آنها انسان را در اعتقادات دینی قوی تر و راسخ تر می سازد. بسیاری از این اسرار و معارف از زبان معصومین علیهم السلام در روایات و احادیث دینی نقل شده و برخی نیز به تدریج با گسترش علم و دانش بشری کشف گردیده است.

در این میان مناسک و اعمال حج یک مجموعه رمز آلود است که هر یک از فروع آن دارای اسرار نهفته ای است. یکی از احکام حج آن است که حاجی باید در هنگام طواف جانب چپ بدنش به سمت کعبه باشد. سمت چپ قرار دادنِ کعبه یکی از واجبات طواف است که ترک عمدی یا سهوی آن موجب باطل شدن طواف می شود.

عالمان علوم دینی و تجربی هر یک فلسفه و اسرار خاصی را برای آن برشمرده اند که ذیلا برخی از آنها را ملاحظه می کنید:

 

برخی گفته اند: علت این که کعبه باید در جانب چپ طواف کننده باشد آن است که این حالت ناظر به این حقیقت است که فرد می باید با توجه به معنا و حقیقت طواف، سمت چپ بدن خویش را که نماد اعتقاد و عملکرد اصحاب شمال(یسار) است، به طرف کعبه محصور و محدود کند و راه را بر بینش و روش باطل شیطان ببند.[1]

چرا که از برخی احادیث استفاده می شود که سمت چپ، نماد دشمنی و مخالفت با ولایت اهل بیت محسوب می شود. مانند این حدیث که که در ذیل آیه« هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ»(سوره بلد، آیه 19) بیان گردیده که می فرماید: «الْمَشْأَمَةُ أَعْدَاءُ آلِ مُحَمَّد: اصحاب شمال، دشمنان آل محمّد می باشند»(تفسیر القمی، ج 2، ص 423) و نیز روایت شده است که رسول خدا خطاب به نقض کنندگان عهد فرمودند:«أَخَذْتُمْ بَعْدِی ذَاتَ الشِّمَالِ وَ ارْتَدَدْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکمْ الْقَهْقَری: شما بعد از من به سمت چپ منحرف شده و با سیر قهقرایی، به بینش قبل از هدایت خود بازمی گردید.»(امالی، شیخ طوسی، ص 94)

 

برخی دیگر گفته اند: علت آن که سمت چپ باید به سمت کعبه باشد آن است که: طواف ملائکه در بیت المعمور به سمت چپ است. یا به این دلیل است که گردش اجزای تمام اشیا و اجرام آسمانی به سمت چپ است و یا این که جهت طواف به سمتی است که قلب انسان در آن سمت است؛ چون کعبه قلب زمین است.[2]

 

برخی محققان: با بررسی عوامل فیزیکی علل دیگری را در این باره طرح کرده اند از جمله این که دکتر حسین اردکانی، دکترای علم فیزیک و از شاگردان پروفسور حسابی می گوید: هر آنچه در شارع مقدس وجود دارد دارای مبنای علمی است به طوری که در اعمال حج آمده است که جهت حرکت برای طواف به سمت چپ و خلاف جهت عقربه های ساعت باشد یا اینکه اکثر مراجع تقلید می گویند که بهتر است در ناحیه در خانه خدا تا مقام ابراهیم طواف انجام شود.

تمام اینها از نظر علم فیزیک قابل اثبات است. در نیمکره شمالی که خانه خدا واقع شده است وقتی هر ذره یا جسمی خلاف جهت عقربه های ساعت بچرخد، پنج نیرو به آن وارد می شود که جمع این نیروها و انرژی ها به سمت داخل است. در بحث طواف هم همین است، ذرات در اینجا انسان ها هستند و مجموع این نیروها نیز به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت می شود.

اگر در طواف، چرخش به سمت راست انجام می شد در علم فیزیک آمده است که گریز از مرکز رخ می داد و طبق قانون فیزیک ذرات که در اینجا انسان ها هستند به سمت بیرون پرتاب می شدند و نیروی آنها به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت نمی شد.

حالا اگر خانه خدا در نیمکره جنوبی واقع می شد حتماً در دین ما تأکید بر این می شد که باید در جهت عقربه های ساعت یعنی به سمت راست، طواف خانه خدا انجام شود.

درباره تأکید بر طواف بین در خانه خدا و مقام ابراهیم باید گفت هر جسم متحرکی که حرکت دورانی دارد اگر شعاع کم شود، سرعت آن به طور ناخودآگاه زیادتر می شود و تمایل و تمرکز آن به سمت داخل و مرکز بیشتر می شود به همین دلیل اکثر مراجع می گویند که در این فاصله طواف خانه خدا انجام شود چون با این تمرکز، صعود و عروج رخ می دهد.

پی نوشت:

[1] نمادها و رمزواره‏ های حج (نشانه ‏های الهی در سرزمین وحی)، مجتبی شریفی.

[2] چهار صد و شصت نکته نورانی درباره حج، رحمان یوسف پور.

آیا می دانید نشانه های افراد با ایمان چیست؟

ایمان عبارت است از تصدیق به یگانگی خداوند و صفات و عدل او، اعتراف به رسالت پیامبر (ص) و تصدیق بر امامت دوازده امام معصوم علیهم السلام، ایمان همان تصدیق قلبی است، اقرار زبانی جزیی از حقیقت آن نیست و عمل نیز از ارکان آن بشمار نمی آید و ایمان متوقف بر آن نیست.

نشانه های افراد با ایمان چیست؟ امام رضا علیه السلام حقیقت ایمان را برای ما بیان فرموده است.

امام رضا علیه السلام می فرماید:

لا یستَکمِلُ عَبدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّی تَکونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِی الدّینِ وَ حُسنُ التَّقدیرِ فِی المَعیشَةِ، وَ الصَّبرُ عَلَی الرَّزایا؛[1]

هیچ بنده ای حقیقت ایمانش را کامل نمی کند. مگر این که در او سه خصلت باشد:

  1. دین شناسی.
  2. تدبر نیکو در زندگی.
  3. شکیبایی در مصیبت ها و بلاها.
پی نوشت:

[1] علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 78، ص 339، ح1.