جامعه شناسی: غریبه....زیمل
غريبه نه آواره است و نه ساكن در يك مكان. او تركيبي از اين دو حالت است.او هم نيست هم هست.هم مي رود هم مي ماند. همين جاست در كنار ما. اما انگار در كنار ما نيست. او آواره بالقوه است. اما به رفتن هم كاملاً مختار نيست. او جزيي از گروه است. اما خصوصيات اواز گروه ناشي نشده است
.
هر رابطه آدمي مبتني است بر همين نزديكي و دوري. اما اين رابطه در غريبه تبلور پيدا مي كند. گويي در او متجسد يا متجلي مي شود.غريبه بودن يك رابطه ايجابي است .كساني كه ما اصلاً هيچ ارتباطي با آنها نداريم نمي توانند براي ما غريبه باشند
.
در تاريخ اقتصاد غريبه به صورت تاجر و تاجر به صورت غريبه ظاهر شده است. تاجر وقتي سروكله اش پيدا مي شود كه گروه نياز به كالاهايي پيدا مي كند كه خودش نمي تواند توليد شان كند.پس برخي اعضايش را روانه مي كند تا اين كالاها را برايش فراهم كنند. اين افراد درنظر كساني كه براي تهيه اين كالاها به سوي آنها مي روند غريبه محسوب مي شوند
.
مناسب ترين فعاليت اقتصادي براي غريبه تجارت است. او مثل عنصري اضافي وارد گروهي مي شود كه اعضاي آن موقعيت هاي اقتصادي ديگر را به اشغال خود در آورده اند. غريبه در اين حالت صاحب زمين محسوب نمي شود. هم به معناي واقعي اش و هم به معناي متافيزيكي اش
.
صفت خاص غريبه تحرك و بي مكاني است و اين حالت درروابط او هم مشاهده مي شود. رابطه او با اعضاي گروهي كه واردش مي شود اتفاقي است نه ارگانيك." او نمي تواند از طريق پيوندهاي تثبيت شده خويشاوندي يا از طريق محل زندگي يا از طريق شغل با كسي پيوند ارگانيك برقرار كند
".
غريبه بي طرف است. داراي صفت عينيت است. جابندار نيست. چنين نگرشي به معني عدم مشاركت نيست. او تركيبي از بي تفاوتي و تعهد است. ايتاليايي ها قاضيان خود را از شهرهاي ديگر مي آوردند. آنها فاقد وابستگي هاي گروهي ، حزبي و دسته بندي هاي خانوادگي بودند
.
به دليل وجود اين صفت غريبه مي تواند رازنيوش ِ اسراري شود كه آنها را حتي به آن نزدیک ترین کسان خود نمی گوییم. زیرا او بی طرف است. اما مشاهده دراو عملی انفعالی نست. ذهن او به گونه ای عمل می کند که تفاوت ها و تاکیدهایی را که موجب اخلال درداوری می شود ،حذف می کند
.
این بی طرفی را می توان آزادی تعریف کرد.د فهم و ادراک غریبه بر اثر اطلاعات ناشی از وابستگی به منافع گروهی و خانوادگی و شخصی و سنت و غیره مخدوش نمی شود
.
این حالت غریبه را بسیار آسیب پذیر می سازد. او ممکن است به بلاگردان گروهی تبدیل شود که آماج حمله است. زیرا هیچ کس جز غریبه نیست که بتوان راحت تر از هر کس دیگر متهم اش کرد به فقدان تعهد و وابستگی و پیوند
.
ارتباط ما باغریبه ناشی از اشتراکی است که در ویژگی های کلی با او داریم. یعنی او هم در کل مثل ما انسان است. دارای یک پایگاه اجتماعی است. از یک نژاد است. دارای شغل است و از این قبیل. اما پیوند راگانیک ما را رابطه ای می سازد که مبنی است بر شباهت در ویژگی هایی خاص یعنی آن ویژگی هایی که از امر صرفا کلی متمایز است. رابطه ما با دیگران هم عام است و هم خاص. اما چیزی که تعیین کننده است این است که آیا مبنای این عام بودن و کلی بودن در نسبت با کسانی که بیرون از رابطه اند، خود امری خاص و بی مانند است یا اینکه این امر، کلی و عام از این جهت است که بین آدمیان مشترک است و ما حس می کنیم که به یک گروه یا به نوع انسان به طورکلی وابسته ایم.صرف وجود این ویژگی های عام نمی تواند آدمیان را به هم نزدیک کند.به این دلیل است که یک رابطه همزمان حاوی عنصری از گرمی و سردی است. سردیی که ناشی از همین ویژگی های عام انسانی است
.
این وضعیت در غریبه بیشتر از هر کس دیگری متبلور می شود. غریبه از اینجا به ما نزدیک است که در ملیت و موقعیت اجتماعی و یا شغل به او شبیه ایم. این می شود ویژگی های کلی. اما از این جهت از اودوریم که سوای این ویژگی ها وجه مشترکی بین ما نیست. ما با او پیوند داریم و مبنای این پیوند همان است که همه مردم را به هم پیوند می دهد
.
رگه ای از غریبگی وارد حتی صمیمانه ترین روابط یعنی روابط عاشقانه می شود. روابط اروتیک در ابتدا هرگونه اندشه عام بودن رابطه را نفی می کند. در ابتدا این رابطه خاص و بی مانند است. چنین رابطه ای امکان ندارد با کسی دیگر جز همینی که الان بر او عاشقیم باشد. غریبگی وقتی وارد می شود که حس می کنیم تکینگی رابطه ناپدید می شود. اگر این شخص نبود احتمالا کسی دیگر طرف رابطه ما قرار می گرفت
.
حالتی از این حس را می توان در هر رابطه نزدیکی دید. چیزی که میان دو نفر مشترک است فقط و فقط میان آنها مشترک نیست. بلکه به یک مفهوم کلی متعلق است. همیشه این حس را داریم که شباهت، هماهنگی و نزدیکی واقعا خصلت یگانه این رابطه خاص نیستند. بنابراین رابطه ای را که به تنهایی تحقق یافته است، عاری از هرگونه ضرورت و انحصاری می یابیم
.
"
غریبگی" ای هم هست که به طور کلی امر کلی را رد می کند. چرا که آن خصائص کلی را هم که برای دیگری در نظر می گیرم نادیده می گیرد. در اینجا با فقدان رابطه سروکار داریم. رابطه یونانیان با بربرها از این جمله بود.
اما گاهی وقت ها غریبگی صفت یک گروه از آدم هاست. در اینجا عنصر فاصله به اندازه عنصر نزدیکی امری کلی است. یعنی نزدیک بودن و دور بودن غریبه از خود او برنمی خیزد، بلکه مربوط است به گروه او در کل. یهودیان مثالی ازاین نوع غریبه اند
.
برمبنای همین ویژگی است که به عنوان مثال در فرانکفورت مالیاتی که بر مسیحیان بستند فرق داشت با مالیاتی که بر یهودیان بستند. درمورد مسیحیان میزان درآمد در میزان مالیات تاثیر داشت. اما در مورد یهودیان میزان درآمد فرد هر قدر هم که بود ، مالیات یکسانی از یهودیان می گرفتند. این یکسانی ناشی از موقعیت یکسان یهودیان است. آنها افرادی واجد صفات فردی در نظر نمی آیند. آنها به عنوان مالیات دهنده در وهله اول یهودی اند.
غریبه هر چند به صورت غیر ارگانیک عضو گروه می شود اما عضو ارگانیگ گروه است