پرسش ۴۵ دلاری ...

يك برنامه‌نويس و يك مهندس در يك مسافرت طولاني هوائي كنار يكديگر در هواپيما نشسته بودند.

برنامه‌نويس رو به مهندس كرد و گفت: «مايلي با همديگر بازي كنيم؟»

مهندس كه مي‌خواست استراحت كند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روي خودش كشيد.

برنامه‌نويس دوباره گفت: «بازي سرگرم‌كننده‌اي است. من از شما يك سوال مي‌پرسم و اگر شما جوابش را نمي‌دانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يك سوال مي‌كنيد و اگر من جوابش را نمي‌دانستم من ۵ دلار به شما مي‌دهم.»

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روي هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامه‌نويس پيشنهاد ديگري داد.

گفت: «خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولي اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره كرد و رضايت داد كه با برنامه‌نويس بازي كند.»

برنامه‌نويس نخستين سوال را مطرح كرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟»

مهندس بدون اينكه كلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد. حالا نوبت خودش بود.

مهندس گفت: «آن چيست كه وقتي از تپه بالا مي‌رود ۳ پا دارد و وقتي پائين مي‌آيد ۴ پا؟»

برنامه‌نويس نگاه تعجب آميزي كرد و سپس به سراغ كامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم كامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در كتابخانه كنگره آمريكا را هم جستجو كرد. باز هم چيز بدرد بخوري پيدا نكرد. سپس براي تمام همكارانش پست الكترونيك فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يكي دو نفر هم گپ (chat) زد ولي آنها هم نتوانستند كمكي كنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار كرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد.

برنامه‌نويس بعد از كمي مكث، او را تكان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»

مهندس دوباره بدون اينكه كلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد.

*منبع: راهکار مدیریت

آزموني براي تشخيص شايستگي شما در مورد مديريت...

كوئيز زير از چهار سؤال تشكيل شده كه به شما خواهد گفت آيا براي اين كه يك مدير حرفه‌اي باشيد، شايستگي لازم را داريد يا نه؟

سؤال‌ها مشكل نيستند. در مورد هر سؤال اول سعي كنيد خودتان پاسخ بدهيد و بعد پاسخ را بخوانيد تا ببينيد درست جواب داده‌ايد يا خير.

.

.

.

.

1-از شما خواسته شده يك زرافه را در يخچال قرار دهيد. چطور اين كار را انجام مي‌دهيد؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ: درب يخچال را باز مي‌كنيم. زرافه را داخل يخچال مي‌گذاريم و سپس درب آن را مي‌بنديم. هدف از اين سؤال اين است كه مشخص شود آيا شما از آن دسته افرادي هستيد كه تمايل دارند مسائل ساده را خيلي پيچيده ببينند يا خير!

.

.

2-حال از شما خواسته شده يك فيل را در يخچال قرار دهيد. چه مي‌كنيد؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ: آيا پاسخ شما اين است كه درب يخچال را باز مي‌كنيم و فيل را در يخچال مي‌گذاريم و درب آن را مي‌بنديم؟

نه! اين درست نيست!

پاسخ صحيح اين است كه درب يخچال را باز مي‌كنيم. زرافه را از يخچال خارج مي‌كنيم. فيل را در يخچال مي‌گذاريم و درب آن را مي‌بنديم. اين سؤال براي اين است كه مشخص شود آيا شما به نتايج كار هاي قبلي خود و تأثير آن برتصميم گيري‌هاي بعدي‌تان فكر مي‌كنيد يا خير.

.

.

3-شيرشاه يك كنفرانس براي حيوانات جنگل ترتيب داده است كه به جز يك حيوان، همگي حيوانات در آن حضور دارند. آن يك حيوان غايب كيست؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ:‌ يادتان رفته كه فيل الان در يخچال است؟ پس حيوان غايب اين جلسه بايد فيل باشد! هدف از اين سؤال اين است كه حافظه شما در به خاطر سپردن اطلاعات سنجيده شود.

اگر تا اين جا به سؤالات پاسخ درست نداده‌ايد نگران نباشيد، هنوز يك سؤال ديگر مانده است.

.

.

4-بايد از يك رودخانه عبور كنيد كه محل سكونت كروكوديل هاست. شما قايق نداريد. چه مي‌كنيد؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ: خيلي ساده است! به داخل رودخانه پريده و با شنا كردن از آن عبور مي كنيد.

كروكوديل‌ها؟ آنها الان در جلسه‌اي هستند كه شيرشاه ترتيب داده! هدف از اين سؤال اين است كه مشخص شود آيا از اشتباه‌هاي قبلي خود درس مي‌گيريد كه دوباره آن ها را تكرار نكنيد يا خير.

اول رئیس...

يك روز مسوول فروش، منشي دفتر و مدير شركت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند. يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي كنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه.

جن ميگه: من براي هر كدوم از شما يك آرزو برآورده مي كنم. منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من مي خوام كه توي باهاماس باشم، سوار يه قايق بادباني شيك باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشي ناپديد ميشه.

بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!... من مي خوام توي هاوايي كنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي نوشيدني خنك داشته باشم و تمام عمرم حال كنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه.

بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه. مدير ميگه: «من مي خوام كه اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شركت باشن»!

نتيجهء اخلاقي اينكه هميشه اجازه بده كه رئيست اول صحبت كنه.

رئیس هفته ی گذشته مرد...

ظالمانه و از روي سنگدلي است اما گاهي اوقات واقعيت دارد...

بياد آنهايي كه رئيشان را دوست دارند.

______________________________

مردي به رئيسش تلفن مي زند اما همسر رئيس گوشي را بر مي دارد.

همسر رئيس مي گويد: «متأسفم، او هفته گذشته فوت كرد.»

روز بعد مرد دوباره به رئيس زنگ مي زند و همسر رئيس پاسخ مي دهد: «به شما گفتم، او هفته گذشته فوت كرده است.»

باز هم روز بعد، مرد به رئيس زنگ مي زند و مي خواهد كه با رئيس صحبت كند.

همسر رئيس عصباني مي شود و فرياد مي زند: «قبلاً دو بار به شما گفتم، شوهرم، رئيس تو، هفته گذشته مرد. چرا دوباره تماس مي گيري؟»

مرد پاسخ مي دهد: «من فقط دوست دارم پاسخ پرسشم را بشنوم...»

هرگز نگویید هرگز

خلاصه كتاب: سحر محمودي
 
هرگز نگویید هرگز / فیلیس جورج؛ [مترجم] مهدی قراچه داغی
 
 درس یک: به خود آری بگویید: شما هرگز این کار را نخواهیدکرد ، من هرگز این کار را نخواهم کرد . آیا هرگز شده کسی به شما  بگوید که نمی توانید کاری را انجام بدهید؟ اگر این طور است باید بگوییم که شما تنها نیستید.
اما اشکال «هرگز» در کجاست ؟ اشکالش در این است که مانع از تلاش کردن شما می شود . تضمین می کند که شما شکست خواهید خورد . پایان داستان.«هرگز» در ها را به صورت شما می کوبد و فرصت های بالقوه را از شما می گیرد . شخصاٌ در جهانی که اغلب «نه»می گویند فریاد«آری» سر دادن ساده نیست. من نمی توانم را از فرهنگ کلمات خود پاک کنید.به خاطر داشته
 باشید اگر نمی توانم معادل انجام ندادن کاری باشد،می توانم معادلانجام دادن آن کار خواهد بود
در سال 1974 وقتی ورزش تلویزیون تحت سلطه مردان بود،ورزش شبکه سی بی اس شغلی به من پیشنهاد کرد می توانستم بگویم از پیشنهاد شما متشکرم.اما در میان این همه نا مطمئنی تصمیم گرفتم پیشنهادرابپذیرم قسمتی به این دلیل که شغلی احتیاج داشتم و قسمتی به این دلیل که چیزی
        در درون من به من گفت که از عهدهاین کار بر می آیم.
اولین ماموریت من مصاحبه با یک ستاره بسکتبال به نام دیو کوونز از تیم بستون بود.وقتی به اتفاق تهیه کننده برنامه و گروه فیلمبرداران به محل تمرین بستون رفتم کوونز و همبازیهای او نگاهی به من کردند و ابرئیی بالا انداختند از آنجایی که ایستاده بودم گفتم سلام دیو حالت چطوره اما او جوابی نداد به محض تمام شدن تمرین کوونز مستقیماّ به سمت جیپش حرکت کرد من به دنبالش راه افتادم و تهیه کننده خواست که دست از سرش بر ندارم از این رو در اتومبیلش نشستم در حال رانندگی دیو مستقیماُ به جلو نگاه میکرد و توجه چندانی به من نکرد در 45 دقیقه بعد درباره هر موضوعی که به ذهنم رسید حرفی زدم«آه چه بیرون هوا سرد است ، چقدر جیپ تورا دوست دارم...»از این رو به صحبت و سوالاتم ادامه دادم و او با تک کلماتی جوابم را می داد و این زمانی بود که من هنر مکث کردن در یک مصاحبه را نمی دانستم گاه سکوت می تواند بسیار موثر باشد وقتی به منزل دیو رسیدیم در ایوان خانه او روی دو صندلی گهواره ای نشستیم در حالی که به ارامی اورا سر حرف می آوردم بیشتر از اینکه مصاحبه کنم با هم گفتگو می کردیم بعد تا بخواهید حرف زد طرز صحبتم با او به جای اینکه با یک فوق ستاره باشد انگار با یک شخص معمولی بود تا آن زمان هر مصاحبه ای با یک ستاره ورزش درباره استراتژی و خط مشی بازی ئ تاکتیک و این قبیل چیزها بود اما سوالات من حالت احساسی و خصوصی داشت جواب را هفته بعد پس از بازی لیگ سراسری بسکتبال که رود آنتن رفت دریافت کردم طرفداران دیومی گفتند ما هرگز دیو کوونز را اینگونه ندیده بودیم تهیه کننده متوجه مطلب جدیدی شد اتفاقی متفاوت از همیشه صورت گرفته بود من کاری کرده بودم که ستاره ورزشی زره اش را از تن بیرون کند تولید کنندگان من و خود من می دانستیم که هیچ کس دیگری ورزش را به لحاظ جنبه های انسانی آن دنبال نمی کند با گفتن اینکه بله می توانم و بعد با انجام دادن آنکار فرصت مناسبی برای گزارش کردن مسابقات ورزشی به دست آوردم.

درس دوم
به استقبال تغییر بروید
 به همه تغییراتی که در زندگی تجربه کردید فکر کنید؟ تغییرات بزرگ و تغییرات کوچک.من تا کنون پنج بار شغل عوض کرده ام ، در چهار ایالت زندگی کرده ام و دو بار هم ازدواج کرده ام اینها تغییرات بسیار زیادی هستند وقتی چیزی درست کار نمی کند من تغییر ایجاد میکنم و وقتی چیزی کار میکند فرض را براین نمی گذارم که پیوسته کار خواهد کرد چیزی که برای همیشه کار کند وجود خارجی ندارد من دوست دارم تغییرات در زندگی ام را یک گذر طبیعی به حساب آورم گذر از یک فاز به فاز بعدی گاه تغییر کردن دشوار است گاه تغییر کردن دردناک است بعضی وقتها شما تغییر میکنید اما اطرافیان شما تغییر نمی کنند اجازه ندهید این کار شما را متوقف سازد آنها را تشویق کنید که با شما همراه شوند اما اگر نتوانستید باز هم باید به حرکت خود ادامه دهید و امیدوار باشید که آنها خودشان را به شما برسانند به رغم همه مشکلات هرتغییری فرصتی برای رشد کردن
است هر تغییر فرصتی برای رسیدن به رشد و ترقی و حرکت بهجلوست و نخستین قدم در برخورد با تغییر  این است که بدانیم چیزی نیست که از آن بترسیم.
رفتن از شهر کوچک محل زندگیم به بیرون ورسیدن به مقام دختر شایسته آمریکا زندگی مرا با  تغیرات اساسی روبه رو کرد.تغیر بلافاصله وفوری بود. هر روز به شهری و به ایالتی میرفتم,هر روز با گروه متفاوتی صحبت میکردم و با صدها نفر سخنرانی میکردم.من پیوسته در شرایط وظیفه بودم وقتی از هواپیما پیاده می شدم مجبور بودم بدون اینکه علاقه داشته باشم تبسم کنم و لبخندی بر چهره داشته باشم. در پایان روز خسته وتحلیل رفته روی تختم دراز می کشیدم و گاه از شدت خستگی بدون اینکه لباسهایم را عوض کنم به خواب می رفتم.کمی دیرتر متوجه شدم که این تغییر چه دنیایی از فرصت های مناسب را به رویم گشود.قبلا که در شهر تگزاس زندگی میکردم فکرمی کردم که درباره ی خودم و خواسته هایم همه چیز را میدانم اما وقتی از دنیای کوچکم پا به بیرون گذاشتم دانستم که در واقع از این دنیا هیچ علم و اطلاعاتی نداشتم. این تغییر به من فرصتی داد تا چشمانم را بگشایم وببینم که دنیا به مراتب بزرگ  تر از چیزی بود که من تصور می کردم حالا من  از این دنیا سهم بیشتری میخواستم.

درس سوم
به استقبال خطر بروید
ز راهی که گذر است  ومیدانید به کجا منتهی  میشود  عبور نکنید از راهی بروید که خودتان  گذری بسازید. در تمام زندگیم میل به ریسک کردن سببی بوده که من از یک فرصت مناسب به سراغ فرصت بعدی بروم. اول به خودم یاد دادم که فرصت های پیش رویم را بشناسم و از  آن بهره برداری کنم. دوم,اگر موقعیت مناسبی پیش روی خود نمی دیدم آن را به وجود می آوردم.وسرانجام آموختم به قدر کافی شجاع باشم تا حتی اگر شرایط علیه من باشد ایده های خودم را به
کاراندازم.
تصور کنید که  یک لاک پشت هستید .اگر آنقدر بترسید که سرتان را از لاکتان بیرون نیاورید نه
 چیزی را می بینید ونه به جایی می رسید. باید سرتان را از زیر لاک بیرون بکشید.
 در زندگیم اوقاتی پیش آمد که سرم را از زیر لاکم بیرون آوردم وبه جاهای مختلف رسیدم. در مواقعی هم گردنم را از زیر لاک بیرون آوردم وسرم به سنگ خورد. حتی در آن زمان هم خوشحال بودم که از خودم شجاعت نشان دادم.من میدانستم: حتی اگر شکست بخورم از آن چیزی می آموزم
 شکست,سنگ زیربنای رسیدن به موفقیت است.
بعد از پانزده سال کار روزی دوازده ساعت و هفته ای شش روز کار مرا از کار اخراج کردند.او فرصت مناسب شخصی خود را خلق نمود. او سرش را از زیر لاک بیرون کشید تا شانس خود را بیازماید.خود او با خنده می گوید:من زندگی حرفه ای را از نو خلق کردم. از این رو تصیم گرفتم روی یک سیستم کامپیوتری کار کنم که میان دالان اوراق بهادار کاربرد داشته باشد.برای دفتر کار یک اتاق اجاره کردم وبا چهار کارمند و بدون هر گونه قرارداد شرکتی تشکیل دادم.بیست سال بعد  این شبکه اطلاعاتی تبدیل به یکی از بزرگترین شبکه های خبری مالی و انتشاراتی جهان شده بود.
 
درس  چهارم
خلایی را پیدا کنید و آن را پر کنید
جایگاه خود را پیدا کنید,ذهن خلاق و روحیه ای خلاق می خواهد تا آن چه را که وجود ندارد ببینیم.باید بدانید که چگونه جاهای خالی را پر کنید. کار فرماها هستند که می توانند چیزهایی را که دیگران نمی بینند ,ببینند. وقتی به استعداد و نقطه نظر منحصر به فرد خود دقیق می شوید و این
کاری است که هیچ کس دیگری نمی کند شما جایگاه ویژه خود را یافته اید.
در سال 1986 شرکتی را بنام مرغ جرج تاسیس کردم که در دنیای خرده فروشی مرغ انقلابی برپا کرد به خاطر داشته باشید که تا چندب پیش نمی توانستید در سوپر مارکتها سینه مرغ آماده
 خریداری کنید.
مرغ را یا درسته  و یا قطعه قطعه شده خریداری میکردید تنها اگر قصاب سینه مرغ را برای شما پوست میکند میتانستید سینه مرغ پاک کرده استخوان دار تهیه کنید اگر می خواستید سینه مرغ در سس خوابانده مصرف کنید باید خودتان این کار را میکردید من شرکت فروش سینه مرغ پوست کنده بی استخوان درسسخوابانده را شروع کردم این محصول جدید با مقاومت فروشگاههای مواد غذایی روبرو شد اما مصرف کنندگان بلا فاصله ازآن استقبال نمودند ما شرکت را در محل توسعه
دادیم و بعد در سطح مملکت بر فعالیت خود اضافه کردیم .
مرغ جرج خلایی را در بازار پر کرد و دیری نگذشت که سایر شرکت های فروش مرغ به تاسی از ما عمل کردند.مردم تا زمانی که این محصول معرفی نشد نمی دانستند که به آن احتیاج دارند.
من بلافاصله متوجه شدم اگر محصولی به بازار عرضه شود که در وقت و انرژی اشخاص صرفه
 جویی کند با موفقیت زیاد روبه رو می گردد.
خود را مصرف کننده زندگی خودتان در نظر بگیرید. چه می توانید بکنید که زندگیتان ساده تر شود؟ از چه موضوعی ناراحتید,با چه دشواری روبه رو هستید,چیست که بیش از اندازه وقت شما را می گیرد؟چه کالا وکدام خدمات می توانند کمک کنند؟اگر نقطه نظری دارید که می تواند به شما کمک کند ,ممکن است بتوانند به دیگران هم کمک کند.این گونه فکر کردن
 کلید کار فرما شدن است.

درس پنجم
به شم خود اعتماد کنید
اولین ماموریت بزرگ من بعد از پیوستن به گروه ورزشی سی بی اس مصاحبه با کواتر بک بزرگ
 نیویورک ,جو نامات بود.
مدیریت شبکه با من یک قرارداد سه ساله امضا کرده بود با این حال عده ای تردید داشتند و مطمئننبودند که بتوانم این کار را بکنم. بعضی ها هم دوست داشتند من شکست بخورم . فرصتی
داشتم به کسانی که فکر می کردند من از عهده این کار بر می آیم ثابت کنم که اشتباه نکرده اند.
همه روزه اول کارشان عصبی می شوند و دلهره دارند. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. به خصوص که برنامه ام برای اولین بار در تلویزیون ملی آمریکا پخش می شد.اگر خراب می کردم ,چه پر شماراشخاصی که مرا می دیدند. از آن گذشته نامات, بزرگترین ورزشکار آمریکا بود. البته سایر قهرمانان هم بزرگ بودند, اما نامات بزرگ تر از همه ی بزرگ تر ها بود.  و با این حال یکی از مشکلات این بود که من او را سال ها قبل در یک برنامه ی تلویزیونی دیده بودم واز او سوالاتی کرده بودم آن شب تبادل بسیار کوتاهی داشتیم اما فکر می کنم کمی از من دلخور شده بود. در این جلسه شروع بدی داشتیم . قرار بود در محل باشگاه درست قبل از شروع تمرینات با او مصاحبه ای داشته باشم. وقتی گروه فیلم بردار دوربین ها را در محل خود مستقر ساخت منتظر ورود او شدیم. نگران دیر شدن تمریناتش بود زیرا بازیکنان اگر دیر به جلسه تمرین می رسیدند جریمه می شدند.
وقتی سر انجام من و جو برای مصاحبه نشستیم تشریفاتی را رعایت کردم تا مصاحبه شروع شود. باید تصمیم می گرفتم آیا ابتدا سوال دشوار بکنم یا نه؟ سوال دشوار را برای بخش انتهایی بگذارم؟ به راهنمایی شم وغریزه ام این بار تصمیم گرفتم که روش خودم را تغییر بدهم. به این نتیجه رسیده بودم که نامات باید به سرعت حرف افشا کننده ای بزند. بنابرین هنوز لحظاتی از مصاحبه نگذشته
 بود که از او سوالی کردم که همه به دانستن جوابش راغب بودند.
باشگاه جتز در آن فصل خوب در مسابقات ظاهر نشده بود ونامات می توانست در این خصوص توضیحاتی بدهد. اما چه کسی حاضر بود که چنین سوالی بکند؟ تهیه کننده برنامه قبلا به من گفته بود که گزارش گران قبلی هرگز نخواسته بودند از او در این باره سوال کنند. به هر صورت من به
 غریزه می دانستم باید موضوع را مطرح کنم.
پرسیدم: میدانی جو تیم جت ها امسال خوب بازی نکرد. آیا تو مسئولیت این را بر عهده می گیری؟ابتدا نمی دانستم که چه جوابی دریافت خواهم کرد. نامات کمی برافروخته شد بعد خنده نخودی کرد. او گفت نمی تواند بگوید که تیمش بد بوده است. از آن گذشته شروع فصل است وهنوز تا پایان فصل مانده. وبعد گفت مسئولیت تمام تیمش را بر عهده می گیرد. او درباره ی شرایط
روحی تیمش و احساس خودش در قبال باخت ها حرف زد .
 در حال صحبت بودیم که ناگهان صدای گوش خراش یک ماشین چمن زنی از بیرون از خانه بلند شد. ضبط را متوقف کردیم ولو همکارم به سرعت از خانه بیرون رفت تا تقاضا کند ماشین چمن زنی را برای چند دقیقه خاموش کند. من ناراحت بودم نامات تازه شروع به حرف زدن کرده بود و من نمی خواستم این موقعیت را از دست بدهم. اما وقتی لو برگشت مرا دید که ایستاده ام و اشک در چشمانم حلقه زده وجو هم ایستاده بود وداشت میکروفن را از جلوی پیراهنش بر می داشت. او عجله
داشت ومی خواست برود.
کمتر از سه دقیقه برنامه ضبط کرده بودیم در همان 180 ثانیه بیش از تمام مدت فصل درباره ی خودش اطلاعات داده است. من روی سوال خوبی انگشت گذاشته بودم, برنامه با موفقیت ضبط شده بود.  وقتی یکشنبه هفته بعد این مصاحبه پخش شد روزنامه ها وسایر رسانه ها از  صداقت این فوق ستاره حیرت زده شده بودند. واز این که من توانسته بودم حرف های دل او را بیرون بکشم تعجب
کرده بودند.من در آن لحظه به غریزه وشم خود اعتماد کرده بودم این موثر واقع شده بود.

درس ششم
گزینه های خود را باز نگه دارید
وقتی به نیویورک برگشتم خود را در کنار یک چهار راه یافتم . پدر عزیزم اخیرا فوت کرده بود و بعد از بیست سال زندگی زناشویی من وجان متارکه کردیم. زمان پایان ها بود و اما زمان شروع ها هم
 بود. تصمیمات زیادی باید می گرفتم.
 مانند اغلب زنانی که از نو شروع می کنند, در شروع گیج و سر در گم بودم. کجا باید بروم ؟ چه باید بکنم؟ می توانستم در کنتاکی باقی بمانم که مردم مرا به عنوان همسر فرماندار می شناختند. می توانستم به تگزاس بروم که در آنجا مرا فیلیس می شناختند  همان  دختری که با او بزرگ شده
 بودند ویا می توانستم به نیویورک برگردم و به هر کسی که می خواهم تبدیل گردم.
اگر دنبال گزینه های جدید هستید به جایی بروید که گزینه های فراوان وجود داشته باشد.
من نیویورک را انتخاب کردم از این رو راهی نیویورک شدم تا بار دیگر فیلیس جرج شوم. اگر گزینه های خود را باز نگه دارید شانس رسیدن شما به موفقیت و خوشبختی به حداکثر میرسد. این به دو معناست اول وقتی برنامه ای را تدارک می بینید خودتان را تنها به یک انتخاب محدود نکنید به خودتان امکانات و احتمالات متعدد بدهید. این گونه اگر برنامه ی شماره 1 موثر واقع نشد می توانید به سراغ برنامه ی شماره 2 بروید. اگر برنامه ی شماره 2 موثر واقع نشد به سراغ برنامه ی شماره 3 بروید. دوم بدون توجه به این که درباره ی برنامه ی خود تا چه اندازه مطمئن هستید نقش شانس را دست کم نگیرید. رویایتان را مجسم کنید تصویری در ذهن خود نقاشی کنید . خود را در موقعیت ها و نقش های مختلف ببینید. چه احساسی درست تر به نظرتان می رسد. بعد خود را در آن نقش
 ببینید . آیا به نظرتان راحت نمیرسد؟
به امکانات و احتمالات فکر کنید و از خود بپرسید: در گذشته چه آموختم که می توانم از آن حالا کمک بگیرم؟ این موضوع مهمی است زیرا گزینه های جدید اغلب ترکیبی و یا تنوعی از گزینه
 های قبلی هستند.
وقتی انتخاب هایی را که داشتم در ذهنم تصویر کردم به مهارت هایی فکر کردم که در گذشته به دست آورده بودم. به این توجه کردم که کدام یک از آن ها قبلا برایم مفید واقع شده اند. این گونه بود که توانستم مطالب زیر را بنویسم: بازگشت به تلویزیون/بعد از سالها خدمت در سی بی اس
 تجربه ی قابل ملاحظه ای داشتم. و در برنامه ی دختر شایسته به عنوان داور شرکت کرده بودم .
نوشتن یک کتاب دیگر/ در مورد صنایع آمریکا دو کتاب کامل نوشته بودم و حالا هم می توانستم
کتاب های بیشتری بنویسم.
بازیگری/ سه سال آموزش بازیگری دیده بودم. در ده ها برنامه ی آگهی ی تجارتی حضور فعال
داشتم. بنابراین امکان آن را داشت که به این زمینه ی کاری باز گردم.
شروع کردن یک تجارت دیگر/ می دانم که از مهارت کار فرمایی برخوردارم. از  این رو می توانستم شرکت دیگری نظیر مرغ جرج برپا کنم.
سخنرانی/ از تجربه ی سخنرانی برای گروه های مختلف برخوردار بودم .من از داشتن تبادل با
دیگران لذت می برم.
کار در زمینه ی حمایت از زنان و کودکان / در این زمینه هم از تبحر و مهارت فراوان برخوردار
 بودم.
نمی خواستم که هیچ امکاناتی را نادیده بگیرم.تمام مهارت هایم را لیست کرده بودم تا بتوانم از بین آن ها یا ترکیبی از آن ها کاری پیدا کنم که الن فانت دستیار مجری ی برنامه ی دوربین مخفی را به من واگذار کرد. همه تعجب کرده بودند من هم برایم جالب بود زیرا نه تنها اولین دستیار مجری
بودم بلکه اولین دستیار مجری بودم.

درس هفتم
قدرت خوب بودن را احساس کنید
مرا طوری تربیت کردند که دختر خوبی باشم و من از این خوب بودن ضرری ندیده ام.در واقع من آموختم خوب بودن کالای قدرتمندی است. امروز به نظر می رسد که هر کاری که بکنید و به هر طرف که نگاه بکنید مردم می خواهند نقطه ضعف های دیگران را بیابند و آن ها را مسخره کنند. از این رو بعضی ها هم به این نتیجه رسیده اند که خوب بودن کلمه ی بدی است. آن ها می گویند  خوب ها آخر خط قرار می گیرند. می گویند اگر می خواهی موفق باشی نباید خوب باشی. در نظر آن ها خوب بودن نقطه ی مقابل قدرتمند بودن است. برای آن ها خوب بودن ضعف است. من در اینجا
می خواهم بگویم این طرز فکر ابدا درست نیست.
خوب بودن نشان می دهد که شما با خودتان راحت هستید.نشان می دهد که شما قوی و به اندازه ی کافی مطمئن هستید. نشان می دهد که شما بیمی ندارید که علاقه ی خود را به دیگران نشان
دهید. راه خوب بودن بسیار ساده است خودتان را به جای دیگران تصور کنید.
با خود بگویید اگر دیگران این کار را با من می کردند چه احساسی پیدا می کردم؟ اگر من در موقعیت او بودم چه اقدامی به من احساس بهتری میداد؟ اگر من با مشکل او روبه رو بودم انتظار
داشتم دیگران برایم چه کنند.
وقتی برای اولین بار از تگزاس به نیویورک رفتم  به من گفتند که آدم متفاوتی هستم زیرا خوب و مهربان هستم . سوار تاکسی می شدم و با راننده حرف می زدم.به رستوران می رفتم و با گارسون حرف میزدم. در فروشگاهها باور نمی کردم که بعضی از فروشنده ها تا چه اندازه بی ادب هستند. فکر می کردم آن ها باید به خریداران کمک کنند. به هر صورت من یک مشتری هستم با این حال سعی می کردم خوب ومهربان باشم. بعضی از نیویورکی ها به دوستانه بودن من تردید داشتند.اما اغلب مردم از این حیث من تعریف می کردند. از آن به بعد سعی کردم که در تمام موقعیت ها آدم
مهربان وخوبی باشم

  درس هشتم
                 زندگی کامل نیست
زندگی تقریبا برای من کامل بود تا این که به کلاس پنجم رسیدم. خواستم فلوت یاد بگیرم تا در ارکستر مدرسه بنوازم. در میان ناباوریم  پدر و مادرم با این کار مخالفت کردند. به آن ها التماس
کردم به من این اجازه را بدهند.این بدترین اتفاقی بود که برای من در آن سن وسال افتاده بود.
اما آن ها محکم روی حرفشان ایستادند. به من گفتند تو کلاس پیانو میروی فرصت این کار را نداری که هر دو کار را بکنی. من در یازده سالگی نت های باخ وبتهوون را می نواختم. در مسابقه ای که بسیاری از افراد بزرگ تر از من شرکت کرده بودند اول شده بودم. پدر و مادرم معتقد بودند که تنها باید یک رشته را بچسبم و در آن به حد عالی برسم. در آن شرایط بود که من پیانو را انتخاب کردم. من برای اولین بار به این نتیجه رسیدم که همیشه نمی توانم شاد وراضی باشم.
من به این نتیجه رسیدم که کامل و صد در صد وجود خارجی ندارد.
بلوغ من به داستان های پریان شباهت دارد چیزی شبیه سیندرلا . من با یک پرنسس جذاب ازدواج کردم. در قصر زندگی کردم. حتی تاج طلایی بر سر گذاشتم. اما در قصه من لحظات نا خوشایند نیز بوده و واقعیت این است. به یاد دارم وقتی داستین هافمن جایزه ی بهترین بازیگر را به خاطر ایفای نقش در فیلم مرد باران دریافت کرد.گفت: دلم می خواهد از آن هایی که مرا با لگد زدند و آن هایی
که مرا بوسیدند تشکر کنم .به نظرم رسید که حرف منطقی میزند.
اغلب اوقات این ضربه های شدید است که ما را در زندگی شکل می دهدو قدرتمند می کند.

درس نهم
چشم انداز خود را حفظ کنید
سال ها  قبل از مسخره ترین چیزها ناراحت می شدم. آن ها را بار ها و بارها در ذهنم مرور می کردم. چرا این حرف را زدم؟ چرا این کار را کردم؟ باور نمی کنم به من چنین حرفی زده باشد.
منظورش چه بود؟ اما حالا به این نتیجه رسیده ام که گسترده تر فکر کنم.
مسئله درباره ی چشم انداز است  شما  می دانید که وقتی در موقعیت دشواری قرار می گیرید و
کسی به شما می گوید: نگذار تو را به زمین بزنند چشم انداز و دیدگاهت را حفظ کن.
خوب معنای این حرف چیست؟ جوابش را وقتی پیدا کردم که به قله رفیع کوه بیرون از شهر تاکسون آریزونا صعود کردم. آنجا درخت ها, جاده ها و خانه ها تا چندین مایل دورتر می دیدم. منظره به شدت الهام بخش بود. احساس کردم هر چه نگرانی دارم بی مورد است. هر گاه کسی به شما حرف نا خوشایندی می زند ویا احساس می کنید حرف بدی زده اید ویا کار بدی کرده اید.
ماجرای قله کوه را بیاد آورید.
این گونه بهتر می توانید همه چیز را در چارچوب مناسب خود قرار دهید. اگر نمی توانید موقعیت
خود را تغییر دهید, چشم اندازتان را تغییر دهید.

درس دهم
بیاموزید که به خود بخندید
بعد از سال ها جدی گرفتن  بیش از اندازه زندگی فکر می کنم سر انجام خندیدن به خودم را
آموخته ام. باید بیاموزیم که به طرزی با مشرب خوش  به زندگی نگاه کنیم.
من پشت دوربین تلویزیون اشخاص را با نام های اشتباه صدا زده ام. دلم می خواست می توانستم بلافاصله حرف ها را به دهانم بر گردانم. اما در مواقعی بهتر است لطیفه ای بگویید و موضوع را
فراموش کنید.
با آن که درس بازیگری را نزد معلمان بزرگی آموخته بودم وقتی به نیویورک آمدم قبلا در هیچ فیلم سینمایی بازی نکرده بودم. برای ایفای نقشی با چند زن دیگر امتحان بازیگری دادیم. کسی که از من امتحان بازیگری گرفت, در تگزاس بزرگ شده بود.به همین جهت وقتی لهجه ی تگزاسی من
را شنید به نظرش خیلی آشنا رسید. فکر می کنم به همین دلیل بود که او نقش را به من داد.
بازیگر این فیلم رابرت دو نیرو بود. یکی از روزها رابرت نگاهی به من کرد  و پرسید: فیلیس آیا این اولین باری است که فیلم بازی می کنی؟ و من در جواب گفتم :بله. این را شنید نگاهی به من انداخت وتبسم کرد. یکی از روزها در اتاق نشیمن صحنه ای را فیلم برداری می کردیم. دو خانواده ای که در فیلم بازی می کردند آمده بودند تا درباره ی ازدواج حرف بزنند. وظیفه من این بود که روی کاناپه بشینم سرم را تکان بدهم و تبسم کنم. حالت عصبی داشتم به محض اینکه دوربین روی من افتاد تند تند شروع به حرف زدن کردم, انگار در خانه ی خودم مهمانی داده ام. صدای کارگردان بلند شد و همه حیرت زده بودند.فیلیس نیازی نیست که در اینجا حرف بزنی, قرار نیست
که حرف بزنی.
صورتم سرخ شده بود.من در کنار چهره های سرشناس سینما نشسته بودم. می خواستم زیر کاناپه پنهان شوم.اما درس مهمی که گرفتم این است که هر موضوعی را آن قدر جدی نگیرم.سعی کردم از خودم بپرسم آیا این موضوع این همه مهم است؟ نه این اولین فیلم من بود می توانستم اشتباه
کنم. من به جای اینکه این موضوع را جدی بگیرم از آن لطیفه ای ساختم.
ببخشید قصد نداشتم زیاد حرف بزنم اما احساس کردم در خانه ی خودم هستم و در اتاق نشیمن
خودم هستم. همه خندیدند و موضوع را فراموش کردند.
خنده توانسته مرا در بدترین شرایط از مخمصه نجات دهد. به خودتان سخت نگیرید. خواهید دید که
آن قدر ها هم که فکر می کردیدمسئله ی مهمی نیست.
خدایا
گفتم: خسته ام.
گفتی: لا تقنطوا من رحمة الله...از رحمت خدا نا امید نشوید.[زمر/53]
گفتم: هیچ کی نمیدونه تو دلم چی می گذره.
گفتی: ان الله بین لمر وقلبه... خدا حائل است میان انسان و قلبش[انفال/26]
گفتم: هیچ کسی رو ندارم.
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید... ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم[ق/16]
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی؟
گفتی: فاذکرونی اذکرکم...منو یاد کنید تا یاد شما باشم[بقره/152]

 


Never say never

Engineer
Saharmahmuodi

جورج ، فیلیس        phyllis George  
هرگز نگویید هرگز / فیلیس جورج؛ [مترجم] مهدی قراچه داغی . – تهران :قطره ، 1383.
158 ص.- (سلسله انتشارات قطره ؛ 505.فلسفه و روانشناسی؛31)
فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا .
عنوان اصلی :    never say never
1 .    موفقیت  . الف . قراچه داغی ، مهدی ،1326 -         مترجم . ب . عنوان
4 ه 9 ج  / 1611          1/158
1383
کتابخانه ملی ایران                   31620-83م
 
برگرفته از اثیر
 

عهد نامه مالک اشتر


ما در این فرمان، پیش از همه چیز، پسر حارث را به پرهیزگاری و اطاعت خداوند متعال وصیت می کنیم، و از او انتظار داریم که در اجرای اوامر الهی دقیقه ای فروگذار نکند.

ما به او خاطرنشان می کنیم که سعادت هر دو جهان در گرو رضای خداوند است، آنچنانکه بی خشنودی خدا هیچ طاعت، پسندیده و مقبول نخواهد افتاد.

فرماندار مصر موظف است که از احکام مقدس اسلام با همه وسایلی که در دست دارد طرفداری کند، تا در مقابل به یاری و نصرت ایزد متعال امیدوار باشد.

فرماندار مصر باید دیو هوس و مشتهیات خود را همچون پارسایان، پیوسته به زنجیر زهد و عبادت مقهور و محبوس دارد.زیرا عفریت نفس ، آتشی است خاموش نشدنی و فروزان، که اگر دمی انسان را غفلت زده بیند، ناگهان دوزخ آسا شعله ور گردد و خرمن سعادت و حیات او را خاکستر کند.

ای مالک! برای روزگار سختی چه ذخیره ای بهتر از نیکوکاری می توانی گذارد؟ آیا کدام پس انداز از عدل و داد برای ملوک و حکمرانها بهادارتر تواند بود؟
دانی که نفس پرهیزگار کدام است؟آنکه در تمام حوادث زندگی بر هوس خویش پای گذارد و در داوری کاملا بی طرف و میانه رو باشد.

ای مالک! مهربان باش و رعیت را با چشمی پرعاطفه و سینه ای لبریز از محبت بنگر .زنهار! نکند ای چوپان که در جامه شبانی، گرگی خونخوار باشی و در لابلای پنجه های لطیف ، چنگالهای دلخراش و جانفرسا پنهان داری!

الا ای فرمانفرما! فرمانبران تو از دو صنف بیرون نیستند، یا مسلمانند که با تو یک کیش و یک دین دارند، و یا پیرو مذاهب بیگانه که با تو همنوع و هم جنسند.ای بشر، آنها هم بشرند.

ای مالک! تو بر مصر حکومت می کنی و امیرالمؤمنین بر تو ، ولی پروردگار بی همتا بر همه ما.

هرگز مگو که من مامورم و معذور، هرگز مگو که به من دستور داده اند و باید کورکورانه اطاعت کنم.هرگز طمع مدار که تو را کورکورانه اطاعت کنند.

-=تو اکنون بر تخت فراعنه خواهی نشست، و کشور مصر را به زیر فرمان خواهی آورد، و سپاه بیکران اسلام را در صحرای وسیع آفریقا سان خواهی دید. نکند این ابهت و حشمت تو را فراموشی آورد. یعنی فراموش کنی که تو مالکی و پدرت حارث نام داشته است، او بدرود جهان گفته و تو نیز امروز و فردا بدرود جهان خواهی گفت، و به کاروان مرموز ارواح متصل خواهی شد.=-

مالکا! انصاف و عدل، سرلوحه برنامه حکومت است.دادگاه ، خانه ملت است و قانون، حق عموم.در مقابل "قرآن" خویشاوندی و علاقه خصوصی هرگز موقعیت و احترام نخواهد داشت.

ای مالک! مبادا در حکومت تو خادم و خائن یکسان باشد.

الا ای پسر حارث! بدان که در هیچ کشور، مردم یکسان نتوانند بود. هم اکنون سازمان رعیت آن دیار را برای تو تشریح می کنم:

گروهی سرباز و سپاهیند، عده ای حکام و امرا،جمعی قضات، و طبقه ای بازرگان و پیشه ور، و پائین تر از همه این دسته ها ، مستمندان و تهدستان جای دارند که بلا می کشند و محنت می بینند. همواره شکسته دل و خسته پیکرند.


-=این طبقات مختلف را که می نگری، دمی هم به اعضای پیکر خویش بنگر! همانطور که دست غیر از پاست، و چشم از گوش جدا و بدور است، و در عین حال وظائف زندگی را به کمک و معاضدت یکدیگر ایفا میکنند، دسته های متعدد ملت نیز در عین جدائی باز به سوی مقصدی واحد پیش می روند، و به پشتیبانی یکدیگر یک هدف را تعقیب می کنند.خداوند مهربان در قرآن مجید برای همه طبقات ، حدود و مقرراتی وضع فرمود و همگان را از برکت قانون و مساوات برخوردار کرد.=-

احکام پروردگار همیشه در حکومت ما محترم ، و رفتار پسندیده پیشوای عظیم الشان ما حضرت محمد بن عبدالله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تا به دامنه محشر سرمشق امت اسلام است.ما نمی توانیم از آن اسلوب مقدس، کوچکترین اغماض و تخطی روا داریم.

افسر من! تو سربازی و بیش از همه به عظمت مقام سربازی آشنائی داری، و به حرارت خونی که در زیر حلقه های زره و کاسه کله خود جوش می زند، پی می بری.

تو خوب می دانی که سپاهی را از چه ساخته اند، و قلب گرم و شجاعی که در پشت پیراهن سربازی کار می کند چقدر حساس و غیور است.سرباز دژ محکم و حصار پولادینی است که همچون سلسله جبال ، حیات و ناموس محیط خویش را در پناه گرفته است و با قدرتی بهت آور ، از پناهندگان خود دفاع می کند.


سرباز ، زینت کشور و دژ مستحکم خلق است.

سرباز، نگهبان دین و پاسدار شرف و حرمت قانون است.

سرباز ، مدار امنیت راهها و حافظ کاروانیان شب پیماست...


اما دل شکستگان تهیدست و مستمندان تیره بخت، همانهائی که پسر ابوطالب پیوسته به یاد ایشان است و همواره تیمار آنان می برد و غم آنان می خورد، آنها مرغان بی بال و پری هستند که در عین ناتوانی، شراره آه را می توانند تا دامن سرادق الوهیت شعله ور سازند.

آنها شب زنده داران پارسا و سحرخیزان پرهیزگارند، که در محضر مردم ضعیفند ولی در پیشگاه خدا، مقامی محترم و بزرگ دارند.آنها را خداوند به دست تو ای فرماندار سپرده...

اکنون که دولت ما دست دورباش بر سینه اراذل و نانجیبان زد، و از عظمت و غرورشان به حضیض تیره بختی فروکشید ، نکند که بار دیگر چنگ توسل به دامن عدالت زنند و قضات را به وعده یا وعید، از احقاق حق منحرف سازند...

ای مالک! اکنون درباره حکام و عمال تو که در مصر انجام وظیفه می کنند سخن می گویم:

همچنانکه در سازمان ارتش و دادگستری تو را مکرر به انتخاب مردم آزموده و شریف سفارش کردم، راجع به فرمانداران آن کشور نیز پیش از همه چیز همان سفارش را تجدید می کنم.یعنی می گویم که حکام و نمایندگان تو در شهرستانها و ایالات سرزمین کهنسال مصر، باید از نظر تاریخ خانوادگی نجیب و شرافتمند باشند.باید در محیط عصمت و تقوی پرورش یافته باشند.

الا ای مالک! هرگز از جریان امور کشور و طرز سلوک حکام با رعیت، لحظه ای غافل مباش!به جزئیات امور شخصا رسیدگی کن و گزارشهای کشور را تا آخرین کلمه با دقت بشنو! این عمل چنان فرمانداران تو را در ایفای تکلیف، محتاط و دقیق خواهد کرد که از بیم بازرسان پنهان، در غایب و حضور به هیچ حرکت مخالف اقدام نکنند.به تو و همه فرماندارانم امر می کنم که قبل از اقدام در استفاده از مالیات کشور، به عمران و ابادی بپردازند.

ای فرماندار! از بار گران ملت، لختی بردار! و بگذار که پرتگاه حوادث و ظلمات انقلاب را کاروان ما آسانتر طی کند، و بار وظیفه را سالمتر به منزل رساند.

در بین کارمندان حکومت مصر، گروهی را که بر امانت و دیانتشان خاطر استوارداری برگزین، و آن گروه را به ویژه جهت رسیدگی به عرایض مستمندان برگمار! و با این وصف ، خود در کوی و برزن به جستجوی ارباب حاجت برخیز! و مخصوصا پریشانان را که در هر محیط از همه مظلومتر و از همه خاموشترند هنگام تشکیل دادگاه بر همه مقدم دار!


الا ای مالک! یتیمان را می شناسی؟


کودکان خردسالی که در حساسترین سنین عمر ، پرستار را از دست می دهند و همچون نونهالی که در آغاز رستن بی باغبان ماند پژمرده می شوند، در هر کشور که باشند، پدری جز حکومت وقت ندارند.

وصیتهای من بر مقام محترم حکومت بس گران می آید ولی چه باید کرد! اجرای اوامر پروردگار و ایفای تکالیف انسانیت، مشکل است.

مالکا! با همه سفارشهای که در این فرمان به منظور حکمرانان و قضات ایراد شده ، بازهم مطمئن نتوانم بود، مگر در موقعی که در برنامه شخصی خود هر ماهه یک روز بارعام دهی و عموم مردم را یکجای ملاقات کنی ، و مخصوصا حاجتمندان و دادخواهان را به نام پیش خوانی و به اصرار از تظلم و عرایض آنها تحقیق کنی؟

الا ای پسر حارث!حکومتهای کسری و قیصر از مردم روی همی پوشانیدند، و از مجامع عمومی و غمکده های مستمندان گریزان همی بودند.اما تو ای حاکم مسلمانان ، نباید از ملت خود محجوب و پنهان باشی.

الا ای پسر حارث! در اجرای اوامر الهی بین خویش و بیگانه فرق مگذار! و پسر خود را بر سیاهان صحرای مصر رجحان مده! حق سنگین است و برداشتن آن دشوار.

شما ای حکومتها چه گمان می کنید؟ آن شمشیر که بر کمرتان بستیم و آن کرسی که به افتخار شما گذاشتیم، برای آن نیست که خون مردم بریزید، یا دسترنج ییچارگان بخورید.

مالکا! بکوش که مضامین این فرمان را به دقت انجام دهی! من و تو هر دو سربازیم و سزاوار است به نام عزیزترین آرزوهای خود، از مقام الوهیت درخواست کنیم که عمر ما را در خاک و خون میدان پیکار به پایان رساند و فضیلت شهادت نصیبمان کند، تا در آن جهان گلگون کفن و سپید روی از خاک برخیزیم....

بانک ملی ایران قهرمان نهمین المپیاد ورزشی شبکه بانکی شد

بانک ملی ایران قهرمان نهمین المپیاد ورزشی شبکه بانکی شد.

به گزارش روابط عمومی بانک ملی ایران ، در نهمین المپیاد ورزشی شبکه بانکی که در آبان ماه سال جاری به میزبانی بانک ملت برگزار شده بود کاروان ورزشی بانک ملی ایران در مجموع با کسب 15 مدال، رتبه اول را در میان بانک های کشور از آن خود کردند.
کسب مقام اول تنیس روی میز انفرادی و مقام اول تنیس روی میز تیمی ، مقام اول دو و میدانی بالای 40 سال، مقام دوم شطرنج انفرادی و مقام سوم رشته والیبال توسط کاروان ورزشی آقایان بانک ملی ایران و همچنین کسب مقام اول تنیس روی میز تیمی ،مقام اول شنای تیمی ، مقام دوم تنیس روی میز انفرادی، مقام اول شطرنج، مقام سوم دارت انفرادی و مقام سوم والیبال توسط کاروان بانوان این بانک قهرمانی بانک ملی ایران را در مسابقات مذکور رقم زد.

اصول طلایی مشتری مداری


مشتری از دیدگاه ماهاتما گاندی:
مشتری مهمترین ناظر بر فعالیتهای ماست
او به ما وابسته نیست  ، ما به او وابسته هستیم
مشتری در کار ما یک هدف زود گذر نیست ، بلکه مشتری هدف و غایت همه اقدامات ماست.
او یک فرد خارجی در سازمان ما محسوب نمی شود ، بلکه مشتری جزئی از سازمان ماست.
ما با خدمتی که به مشتری ارائه می نماییم به او لطف نمی کنیم ، بلکه او از این طریق فرصتی برای ادامه کار به ما می دهد و در  حق ما لطف می کند.
 
 
 
اصول طلایی مشتری مداری:


  •   مشتری مداری با استخدام هر عضوی از سازمان آغاز می شود

  •   احترام در همه جا و برای همه مشتریان ضروری است

  •   مشتری مداری کنار آمدن با مشتریان ناسازگار است

  •   شکایات مشتری ارزان ترین راه شناخت مشتریان است

  •   ارتباطات مشتری را با گوش کردن مدیریت کنید

  •   رضایت کارکنان رابطه ای مستقیم با رضایت مشتریان دارد

  •   مشتری داور نامریی و نهایی موفقیت یا شکست است

  •   هیچ کس مجبور نیست با ما معامله کند

  •   صداقت و خوشنامی دروازه ورود مشتریان به سازمان است

  •   مطمئنا اولویت های مشتریان با اولویت های شما تفاوت دارد

  •   مشتری بر اساس ظاهر شما و ظاهر محیط شما قضاوت می کند

  •   مشتری مشاور اول ما برای بهبود مستمر است زیرا مشتری بهتر از هر کس دیگر نیازهای ما را   می  داند

  •   جذب مشتری راحت تر از نگهداری مشتری و نگهداری مشتری راحت تر از رضایت مشتری است

  •   هزینه جذب مشتری بیش از هزینه نگهداری مشتری و هزینه نگهداری مشتری بیشتر از هزینه رضایت مشتری است

  •   مشتری حرف اول و آخر را می زند

  •   صادقانه به حرف و حق مشتری احترام بگذارید

  •   تبلیغ کافی است ، درباره همه چیز اطلاعات بدهید

  •   در ارتباطات همیشه مثبت نگر و 1 باشید

  •   با ذهنیت مثبت " من خوبم – تو خوبی" ارتباط را آغاز کنید

  •   بایستی به آنچه مشتری می گوید گوش فرا دهیم و سرعت در پاسخگویی را اصل اول رضایت مشتری قرار دهیم

  •   ارتباط برقرار کنید ، ارتباط بازی پینگ پونگ است اگر یکی بازی نکند بازی انجام نمی شود، پس برای مشتری فرصت گفتگو مهیا کنید

  •   برنده – برنده بیندیشید ، نزدیک ترین راه شکست ، اصرار برای پیروزی بر مشتری است

  •   روابط ما خواسته یا ناخواسته رضایت مشتری را شکل می دهد . مشکلات را حتی الامکان باکمک مشتری حل کنید

  •   هرگز در برخورد با مشتریان تبعیض قائل نشوید چرا که احترام "در همه جا" و " برای همه" مشتریان ضروری است

  •   حتی اگر یقین دارید که حق با شماست از بحث کردن با مشتری اجتناب کنید

  •   هرگز تماس مشتریان را بدون پاسخ نگذارید

  •   اگر شما از مشتریان خود مراقبت نکنید دیگران این کار را انجام می دهند.

  •   هیچگاه احساس نکنید هرآنچه را که می توانستید برای مشتری انجام داده اید همیشه به فکر خدمات بهتر باشید

  •   حتی اگر دشمن هم برای خرید بیاید با تمام وجود بایستی او را راضی کنید

  •   شناخت ، قدم اول برای دستیابی به رضایت مشتری است پس لازم است نیازهای  در حال تغییر مشتریان شناسایی و پیش بینی شود

  •   مشتری زمانی راضی می شود که محترمانه با او برخورد شود و خدمات دوستانه و مفید به او ارائه شود

  •   رضایت خودتان بخشی از رضایت مشتری است

  •   همواره 50 درصد نارضایتی  مشتریان از بی اطلاعی است
      هدیه ای از یک همکار بانکی به تمام همکاران
 
 
منبع:کتاب:  اصول مشتری مداری      نوشته:احمد یحیایی ایله ای
برگرفته از وبلاگ همکارمون آقای امینی

آموزش زبان انگلیسی

آموزش زبان به سبک همکارمون آقای علوی

Longtime: در حمام ، زمان پیچیدن لونگ را گویند

 

Long time no see: !دارم لونگ می‌‌پیچم ، نگاه نکن

 

San Jose: به ترکی‌ ، شما خوزه هستید

 

Burkina Faso: برو کنار وایسا

 

His friends: دوستان هیز

 

 

Velocity: (شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند (شیراز

 

Categorize: نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود

 

 

The man who owns a locker: مرتیکه لاکردا

 

 

Acrobat reader: ژیمیناستی که موقع اجرا گند می‌‌زند

 

 

Refer: فرکردن مجدد مو

 

 

Good one: وانِ بزرگ و جادار

 

 

Sweetzerland: سرزمینی که مردمانش زیاد زر می‌‌زنند اما به دل‌ می‌‌نشیند

 

 

Accessible: عکس سیبیل

 

 

Very well: رها و آزادو افسارسرخود و بی تکلیف و سرگشته و بی جا و مکان

 

 

Subsystem: صاحب دستگاه

 

 

Jesus: در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند

 

 

Moses: در اصفهان به موز گویند

 

UNESCO: یونس کجاست؟

 

 

Porno: مملو از چیزهای جدید

 

Macromedia: رسانه های عوام فریب

 

Kanguru: استاد تعالیم عرفانی در قزوین

 

 

Good Luck: چه لاکِ قشنگی‌ زدی

 

 

Good Luck on your exams: به هنگام امتحانات لاکِ قشنگی زده بودی

 

Legendary: ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری

 

 

Communication Board: کامیونی چه زمانی‌ شن را برد ؟

 

 

Avocado: کادو از طرف خانم آوا

کار زیبایی از همکارگرامی خودمون آقای علوی

Bill Gates

If you born poor, it's not your mistake. But if you die poor it's your mistake.

بیل گیتس: اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.  

 

  Swami Vivekananda

  In a day, when you don't come across any problems, you can be sure that you are traveling in a wrong path.

سوآمی ویوکاناندن در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید. 

 

   William Shakespeare

  Three sentences for getting SUCCESS:

a) Know more than other.

b) Work more than other.

c) Expect less than other

ویلیام شکسپیر سه جمله برای کسب موفقیت: الف) بیشتر از دیگران بدانید. ب) بیشتر از دیگران کار کنید. ج) کمتر انتظار داشته باشید.   

 

 Adolph Hitle

 r If you win you need not explain, But if you lose you should not be there to explain.

آدولف هیتلر اگر تو برنده باشی، نیازی نیست به کسی توضیحی دهی، اما اگر بازنده باشی، نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی. 

 

   Alien Strike

  Don't compare yourself with anyone in this world. If you do so, you are insulting yourself.

آلن استرایک در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.   

 

  

   Thomas Edison

 I will not say I failed 1000 times, I will say that I discovered there are 1000 ways that can cause failure.

توماس ادیسون من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام. من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.

 

    Leo Tolstoy

 Everyone thinks of changing the world, but no one thinks of changing himself.

لئو تولستوی هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.   

 

 Abraham Lincoln

  Believing everybody is dangerous; believing nobody is very dangerous.

آبراهام لینکلن همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است.   

 

 Einstein

 If someone feels that they had never made a mistake in their life, then it means they had never tried a new thing in their life.

انشتین اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده.

 

    Charles

  Never break four things in your life: Trust, Promise, Relation & Heart. Because when they break they don't make noise but pains a lot.

چارلز در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید. اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندازد ولی دردناک است.

دمی با مولانا

مطلب زیبایی از دوست وهمکارمون آقای ترابیان

نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...

 

حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی

نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم

 

تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :

آنچه گفتند و سُرودند، تو آنی

خودِ تو جان جهانی

 گر نهانی و عیانی

 تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرارِ نهانی

همه جا تو

نه یک جای نه یک پای

همه ای با همه ای همهمه ای

تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی

تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی

در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی، به خود آی

تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی

و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی

و گلِ وصل بچینی ...

اشتباه

هر دهه در آمریکا کتابی بنام (اشتباهات بزرگ) چاپ می‌شود.

از خاطرات رئیس سازمان ناسا ی آمریکا که در این کتاب ثبت شده این است که وقتی فضانوردان ازجو زمین خارج می‌شدند، به علت عدم وجود جاذبه قادربه نوشتن گزارش نبودند.زیرا جوهر خودکار یا خودنویس بر روی کاغذ اثری نمی‌گذاشت.

در سال 1968 رئیس سازمان ناسا تصمیم گرفت این مشکل را حل کند و از تمام شرکتهای تجاری و پژوهشی دعوت به همکاری کرد.

سرانجام پس از 8 ماه و نیم زمان و حدود 11 میلیون دلار سرمایه گذاری، یک شرکت پژوهشی موفق شد قلمی را بسازد که در تمامی شرایط جوی از قبیل زیر آب، در فضا، در سرمای شدید، گرمای شدید و خلاصه در تمامی شرایط قابل استفاده باشد.زمانیکه این محصول رونمایی شد وجشنی در این خصوص گرفته شد،تلگرافی از طرف سازمان فضایی روسیه به دستشان رسید با این متن:

کار بسیار خنده داری انجام داده‌اید. ما چندین سال است برای ثبت اطلاعات در فضا از مداد استفاده می‌کنیم. تمام!به گفته رئیس وقت ناسابعد از رسیدن این تلگراف، 4 ماه دفتر پژوهشی سازمان تعطیل شد.او علت شکست و اشتباه در این مورد را تمرکز بر روی مشکل معرفی کرده است.روس‌ها بر روی راه حل تمرکز کرده بودند.

نتیجه :  برای رفع مشکل، بر روی راه حل به جای مشکل؛ تمرکز کنید

  برگرفته از سایت آقای حسین زاده


بانک ملی ایران همچنان صدرنشین مجموع کل سپرده ها و تسهیلات اعطایی بانک های تجاری

همچون ماه های گذشته در مهرماه امسال نیز رتبه اول مجموع کل سپرده ها و تسهیلات اعطایی بانک های تجاری کشور متعلق به بانک ملی ایران است.

به گزارش روابط عمومی بانک ملی ایران، در حالی این بانک رتبه اول مجموع کل سپرده ها را در میان بانک های تجاری در اختیار دارد که مبلغ کل سپرده های آن در پایان مهر ماه امسال نسبت به پایان سال 89 به میزان 9/13 درصد رشد داشت. بر اساس این گزارش ، بانک ملی ایران در پایان مهر ماه امسال با 4/28 درصد سهم در مجموع سپرده های موثر اعم از سپرده های بلند مدت، کوتاه مدت، پس انداز و جاری، بین بانک های تجاری بیشترین سهم را داراست و در رتبه اول قرار دارد . این بانک سهم خود را در میان بانک های تجاری نسبت به اسفندماه سال 89، به میزان 1/2 واحد درصد افزایش داده و مانده مجموع سپرده های موثر بانک ملی ایران نسبت به پایان سال 89 به میزان 8/16 درصد رشد داشته است. این گزارش حاکی است بانک ملی ایران در مدت مذکور در سپرده قرض الحسنه جاری با سهم 5/28 درصدی ، در سپرده قرض الحسنه پس انداز با سهم 28 درصدی ، در سپرده سرمایه گذار ی بلند مدت با سهم 7/31 درصدی، در سپرده سرمایه گذاری کوتاه مدت با سهم 2/24 درصدی و در سایر سپرده های دیداری شامل بستانکاران موقت و … با سهم 8/43 درصدی از کل، رتبه اول بانک های تجاری را در اختیار دارد. عملکرد بانک ملی ایران در زمینه تسهیلات نیز طی هفت ماه ابتدای امسال جالب توجه است به طوری که بیشترین تسهیلات پرداختی بانک های تجاری توسط این بانک پرداخت شده است. این بانک در پایان مهر ماه امسال با دارا بودن سهمی معادل 5/28 درصد از کل، حائز رتبه اول تسهیلات اعطایی، میان بانک های تجاری است.


فراخوان بانک ملی ایران برای تکمیل مشخصات شناسایی مشتریان حقوقی

بانک ملی ایران از مشتریان حقوقی این بانک دعوت به عمل آورد که هرچه سریع تر جهت تکمیل مشخصات شناسایی خود به شعبه افتتاح کننده حساب مراجعه کنند.

بدیهی است ارائه خدمات به مشتریان حقوقی دارای مشخصات شناسایی ناقص در آینده نزدیک با محدودیت مواجه خواهد بود.







سرمایه انسانی و تحول

لطفاً کلیه مسئولان بانک بخوانند...
منابع انسانی یا به عبارت بهتر سرمایه‌های انسانی از مهمترین عوامل تولید در یک سازمان به شمار می‌آید. آمار نشان می دهد که بزرگترین دلیل شکست یا ناکامی در یک سازمان نداشتن مهارت نیروی انسانی و عدم توجه کافی به منابع انسانی بوده است. بنابراین شناسائی، درک و مدیریت فرایندهای انسانی امری ضروری و حیاتی به نظر می‌رسد که کارآیی و اثربخشی سازمان در دستیابی به اهداف خود را تسریع می‌بخشد. منابع انسانی را می‌توان در مؤلفه‌های زیر برررسی کرد:

منابع انسانی یا به عبارت بهتر سرمایه‌های انسانی از مهمترین عوامل تولید در یک سازمان به شمار می‌آید. آمار نشان می دهد که بزرگترین دلیل شکست یا ناکامی در یک سازمان نداشتن مهارت نیروی انسانی و عدم توجه کافی به منابع انسانی بوده است. بنابراین شناسائی، درک و مدیریت فرایندهای انسانی امری ضروری و حیاتی به نظر می‌رسد که کارآیی و اثربخشی سازمان در دستیابی به اهداف خود را تسریع می‌بخشد. منابع انسانی را می‌توان در مؤلفه‌های زیر برررسی کرد:
۱- ایجاد آگاهی علمی و دانش کارکنان
۲- تولید رفتارهای علمی و متعادل درکارکنان
۳- ایجاد ارزش افزوده بعنوان کیفیت در کارکنان
۴- ارتقاء قابلیت‌های کارکنان
۵- توسعه مهارتهای انجام کار
۶- به روز کردن اطلاعات کارکنان
۷- توانائی حل مسئله به شکل علمی
۸- درست انجام دادن کار
۹- تصمیم‌گیری عقلانی
۱۰- رشد شخصیت هماهنگ درکارکنان
۱۱- توانائی ترکیب اطلاعات و ساختن مجموعه های جدید در قالب سیستم سازمان
۱۲- بارورسازی تفکر کار تیمی و نهادینه کردن آن
۱۳- جذاب کردن کار در بانک برای کارکنان و ترمیم علائق تخریب شده آنان، در اثر برخی سوءمدیریت ها
۱۴- بازنگری اساسی در نحوه گزینش مدیران و رؤسای دوایر بانکی چرا که گزینش‌های سنتی چشم‌انداز مناسبی را برای بقا و رشد این مؤسسه مقدس برنمی‌تابد.
۱۵- و از همه مهمتر بازسازی زیرساخت ها و به هنگام‌سازی بسترهای توسعه.

به نظر می‌رسد بهترین راه جهت افزایش بهره‌وری نیروی انسانی ایجاد انگیزش در کارکنان باشد. از بین بردن انگیزه‌های منفی و بدبینی‌هایی که متأسفانه گاه در سطح سازمان دیده می‌شود و تبدیل آنها به انگیزه‌های مثبت فرد را به فعالیت‌هائی مؤثر وا می‌دارد که خارج از حد تصور است.
انگیزه زمانی به وجود می‌آید که درکارکنان احساس امنیت و ثبات شغلی، مشارکت و نقش مؤثر در سازمان و همچنین شادابی و نشاط وجود داشته باشد. شغل مناسب بر اساس دانش، مهارت، تجربه، علایق و خصوصیات فرد از دیگر عوامل انگیزش و محو نمودن فرد با اهداف بلند مدت وکوتاه مدت سازمان است. تفکیک کارکنان جوششی و کوششی و استفاده صحیح از توانائی‌های آنان نیز در تقویت انگیزه‌های مثبت کارکنان بی تأثیر نیست.
عامل بعدی در ایجاد انگیزش محرک‌های مادی است. یکی ازچالش‌های مهم کارکنان و سازمان‌های مالی تحول و روش‌های پاداش است. البته برای کسانی که نگرانی مادی ندارند حس رفاه مهم‌تر است و عواملی چون ارتباطات انسانی سالم، اعتماد متقابل، حس ارج نهاده شدن، احساس وجود عدالت و صد البته دیده شدن، از پول مهمتر می‌نماید.
کارکنان اگر حس کنند که مهم هستند در سازمان موفق عمل خواهند نمود. تصویر آرمانی آینده بانک زمانی زنده و واضح می‌شود که هرکس به وضوح ببیند مشارکتش در امور تفاوت ایجاد می‌کند. هرگاه کارکنان در امور و تصمیم‌گیری‌های یک سازمان مشارکت داده شوند، نسبت به تصمیمات با حس مسئولیت‌پذیری بیشتری عمل خواهند نمود. انزوای کارکنان به فاجعه بی‌انگیزگی کارکنان و بی‌تفاوتی به سرانجام سازمان خواهد انجامید. فرصت یادگیری مطالب جدید و درک استعداد شخصی به ایجاد حس مثبت در کارکنان کمک می‌کند. سلامتی و نشاط از دیگر عوامل مؤثر برای ایجاد انگیزه هستند. هنگامی که کارمند حس تندرستی و شادابی کند به آسانی خسته نمی‌شود، کمتر بیمار می‌شود و فعالیت و کار برای او شوق‌انگیز و مفرح خواهد بود و با انگیزه شور و شوق مثبت به کار روی می‌آورد. هزینه تأمین تندرستی و شادابی کارکنان به جهت افزایش توان کاری و در نهایت سود بانک از هزینه درمان بیماری و عدم سود ناشی از سستی و رخوت کارکنان بیشتر نخواهد بود.
یکی دیگر از مسائل مهم در ترغیب و تشویق کارکنان به ارائه کار بهتر و ایجاد انگیزه درآنان شیوه‌های ترفیع شغلی و سازمانی است که اغلب بر مبنای ارشدیت است. مطالعات و تحقیقات نشان داده است ترفیعاتی که بر مبنای ملاحظاتی غیر از توانائی و لیاقت است، اغلب نتایجی نادرست به همراه دارد. ضرورت دارد در بانک ملی نیز این امر مورد توجه بیشتر قرار گیرد و شایسته محوری جایگزین ارشدمحوری شود. نمونه این ترفیع استفاده از مدیران جوانی است که با انگیزه و انرژی خود موج مثبتی را به محل کار خود دمیده‌اند. چندی پیش نیز در مجله داخلی بانک با یکی از این عزیزان که به مطالبات معوق صفر دست یافته بود مصاحبه‌ای مفصل ترتیب داده شده بود.
از دیگر عوامل محرک انگیزه در کارکنان سازمان، فرآیند آموزش است. هدف از آموزش آن است که با افزودن به دانش شغلی فرد و تقویت مهارتها و تخصص‌ها به خصوص رفتار و نگرش او در جهت مطلوب یعنی نیل به اهداف سازمانی تغییر کند. برای نیل به این اهداف هر سازمانی باید کادری از نیروهای لایق و کارآمد در اختیار داشته باشد و درراه نیل به این مهم وسواس بیشتر درگزینش و جذب نیروهای جدید نمود بیشتری پیدا می‌کند.
آموزش بایستی مستمر و درمسیر اهداف بانک باشد. آموزش خاص نیروهای تازه استخدام درآمده نیست بلکه برای کارکنان باسابقه و باتجربه نیز بایستی بنا به ضرورت دوره‌هایی ترتیب داد. از اهداف اولیه آموزش ایجاد طرز تفکر صحیح نسبت به کار و سازمان است و انتظار این است که پس از هر دوره بینش و نگرش به وجود آمده درکارکنان در جهت مطلوب و همکاری مؤثر با سازمان باشد. تعصب‌پروری، کلاس‌های روان شناختی و جامعه‌شناسی، لزوم آشنایی کامل با رایانه و زبان انگلیسی، مدیریت رفتار با مشتریان و بازاریابی و بازارشناسی از جمله دروس فراموش شده دوره‌های مقدماتی است.
اما ذکر یک نکته در مورد منابع انسانی بسیار قابل توجه است. نیروهای بانک پس از بازنشستگی همچنان جزو نیروهای انسانی بانک به شمار می‌آیند. بازنشستگی نه تنها پایان بهره‌وری همکار نیست؛ بلکه آغاز فرهیختگی اوست، آغاز بهره‌گیری از تجارب سودمند آنان و استفاده از تخصص و بازارشناسی آنان است. بایستی با برنامه‌ریزی مدون و استراتژیک علاوه براستفاده از تونائی مهارتها، تجربیات و تخصص‌های بازنشستگان اجازه جذب این نیروها را که بانک برایشان سالهای سال هزینه کرده و آنان نیز متقابلاً عمرشان را در بانک ملی گذرانده‌اند به بانکهای خصوصی و قد علم کردن در برابر قداست بانک ملی ایران نداد. ساماندهی نیروهای انسانی پس از بازنشستگی بایستی در دستور کار بانک ملی قرار بگیرد تا علاوه بر استفاده از تجارب این عزیزان اجازه جذب توسط رقبا را نداد.
درتوسعه منابع انسانی نیز ضرورت ایجاد کارگروههای متخصص جهت شناسائی عوامل رضایت شغلی و شاخص‌های بهبود امور و توانمندسازی کارکنان ضروری به نظر می‌رسد. طراحی نظام تشویقی و تنبیهی همسان با افزایش سرانه امکانات بهداشتی، رفاهی و آموزش کارکنان علاوه بر الزام کارکنان به اخلاق حرفه‌ای و شناساندن جایگاه بانکداری در بانک ملی موجبات افزایش مشارکت کارکنان را فراهم می‌سازد.
لزوم تشکیل کارگروههای آسیب‌شناسی روال بانکی و استفاده از کارشناسان فنگ شوی در این راه بی تأثیر نیست. فنگ‌شویی فنی که ما ایرانیان آن را از یاد بردهرایم و کارشناسان شرق آسیا بسیار بر آن تأکید دارند باعث می‌شود تا با تغییرات جزئی تأثیر مناسب و مطلوبی بر مشتریان داشته باشیم. در حال حاضر چندده هزار نیروی انسانی در بانک ملی ایران شاغل هستند. این سرمایه عظیم نیروهای بالقوه فراوانی دارند که با برنامه‌ریزی و همت عالی می‌توان نیروهای نهفته را تبدیل به نیروی اجرایی نمود...

برگرفته از وبلاگ بانک ملی وزحمت دوستمون آقای ساسان مهران‌پور

 

 

 

 

بانک ملی ایران تنها بانک دریافت کننده عوارض خروج از کشور است

بانک ملی ایران تنها بانک دریافت کننده عواض خروج از کشور است.

به گزارش روابط عمومی بانک ملی ایران،  پرداخت عوارض خروج از کشور تنها از طریق مراجعه حضوری مشتریان به شعب سیبا و از طریق سامانه های الکترونیکی این بانک صورت می گیرد.
بانک ملی ایران از مشتریان خواست برای جلوگیری از بروز مشکل هنگام خروج از کشور از پرداخت وجوه مذکور در شعب سایر بانک ها اکیداً خودداری کنند.

فراخوان بانک ملی ایران برای تکمیل مشخصات شناسایی مشتریان حقوقی

بانک ملی ایران از مشتریان حقوقی این بانک دعوت به عمل آورد که هرچه سریع تر جهت تکمیل مشخصات شناسایی خود به شعبه افتتاح کننده حساب مراجعه کنند.

بدیهی است ارائه خدمات به مشتریان حقوقی دارای مشخصات شناسایی ناقص در آینده نزدیک با محدودیت مواجه خواهد بود.

فروش ارز مورد نیاز وارد کنندگان کالا و خدمات

شعب ارزی بانک ملی ایران ارز مورد نیاز وارد کنندگان کالا و خدمات را تامین می کنند.

بر اساس آخرین بخشنامه بانک مرکزی، فروش ارز به هر میزان به واردکنندگان کالا و خدمات با نرخ رسمی فروش ارز کشور در شعب ارزی بانک ملی ایران امکان پذیر می باشد.

بر این اساس بازخرید تمام یا قسمتی از ارزهای فروخته شده به متقاضیان با نرخ خرید رسمی ارز در سرزمین اصلی در روز مراجعه مشتری صورت خواهد گرفت.

درسهایی از چارلی چاپلین

همکار عزیزمون آقای رحیمی این مطلب رودر وبلاگشون گذاشته بودن که ما هم گفتیم با اجازشون وبلاگمون رو با این مطلب سرپا نگه داریم

در سهایی از چارلی چاپلین

آموخته ام که :با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه .رختخواب خرید ولی خواب نه .ساعت خرید ولی زمان نه .می توان مقام خرید ولی احترام نه .می توان کتاب خرید ولی دانش نه .دارو خرید ولی سلامتی نه .خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید ولی عشق را نه .

آموخته ام که :تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من بگوید تو مرا شاد کردی

آموخته ام که :مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است .

آموخته ام که :هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی نه گفت .

آموخته ام که :همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .

آموخته ام که :مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد.همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .

آموخته ام که :گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن او و قلبی است برای فهمیدن وی .

آموخته ام که :راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستا نی در کود کی شگفت انگیز ترین چیز در بزرگسالی است .

آموخته ام که :زندگی مثل یک دستمال لوله ای است که هرچه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .

آموخته ام که :پول شخصیت نمی خرد .

آموخته ام که :تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشائی می کند .

آموخته ام که :خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز باعث شد که من بیند یشم می توانم همه چیز را در یک روز بدست بیاورم .

آموخته ام که :چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .

آموخته ام که :این عشق است که زخمها رو شفا می دهد نه زمان .

آموخته ام که :وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما دارد .

آموخته ام که :هیچ کس در نظرما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم .

آموخته ام که :زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .

آموخته ام که :فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد .

آموخته ام که :آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یک بار به او بیشتر بگویم دوستش دارم .

آموخته ام که :لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد .

 

مطالعه تطبيقي خواستگاري و بازاريابي

يكي از استادان دانشگاه استنفورد

در يكي از كلاس هاي دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاريابي به دانشجويان خود بود...

1) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، بلافاصله ميرين پيشش و مي گين : "من پسر ثروتمندي هستم ، با من ازدواج كن" ، به اين ميگن بازاريابي مستقيم

2) شما در يك مهماني به همراه دوستانتون، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، بلافاصله يكي از دوستاتون ميره پيش دختره ،به شما اشاره مي كنه و مي گه : " اون پسر ثروتمنديه ، باهاش ازدواج كن" ، به اين مي گن تبليغات

3) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، بلافاصله ميرين پيشش و شماره تلفنش رو مي گيرين ، فردا باهاش تماس مي گيرين و مي گين : "من پسر ثروتمندي هستم ، با من ازدواج كن" ، به اين ميگن بازاريابي تلفني

4) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، بلافاصله كراواتتون رو مرتب مي كنين و ميرين پيشش ، اون رو به يك نوشيدني دعوت مي كنيين ، وقتي كيفش مي افته براش از روي زمين بلند مي كنين ، در آخر هم براش درب ماشين رو باز مي كنين و اون رو به يك سواري كوتاه دعوت مي كنين و ميگين : " در هر حال ،من پسر ثروتمندي هستم ، با من ازدواج مي كني؟ " ، به اين ميگن روابط عمومي

5) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين كه داره به سمت شما مياد و ميگه : "شما پسر ثروتمندي هستي ، با من ازدواج مي كني؟" ، به اين مي گن شناسايي علامت تجاري شما توسط مشتري

6) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، بلافاصله ميرين پيشش و مي گين : "من پسر ثروتمندي هستم ، با من ازدواج كن" ، بلافاصله اون هم يك سيلي جانانه نثار شما مي كنه ، به اين ميگن پس زدگي توسط مشتري

7) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، بلافاصله ميرين پيشش و مي گين : "من پسر ثروتمندي هستم ، با من ازدواج كن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفي مي كنه ، به اين مي گن شكاف بين عرضه و تقاضا

8) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، ولي قبل از اين كه حرفي بزنين ، شخص ديگه اي پيدا مي شه و به دختره ميگه : "من پسر ثروتمندي هستم ، با من ازدواج كن" به اين ميگن از بين رفتن سهم توسط رقبا

9) شما در يك مهماني ، يك دختر بسيار زيبا رو مي بينين و ازش خوشتون مياد ، ولي قبل از اين كه بگين : "من پسر ثروتمندي هستم ، با من ازدواج كن" ، همسرتون پيداش ميشه ، به اين ميگن منع ورود به بازار

 

مأموريت فروش محصول

يكي از كارمندان فروش شركتي موظف مي شود محصول جديد شركت را به يكي از مشتريان مهم و تأثيرگذار بفروشد اما در مأموريت خود شكست مي خورد. او به منشي شركت پيامكي مي فرستد تا خبر را به صورت غيرمستقيم به اطلاع رئيس برساند. در پيامك نوشته شده بود: «فروش محصول با شكست مواجه شد، رئيس را آماده كن.»

چند لحظه بعد، كارمند فروش از منشي پيامكي دريافت كرد كه در آن نوشته شده بود: «رئيس آماده است...خودت را آماده كن.»

* راهکار مدیریت

زندگینامه: نلسون ماندلا (1918-)

نلسون رولیهلاهلا ماندلا ۱۸ ژوئیه سال ۱۹۱۸ در یک خانواده تمبو در روستای کوچک موزو در ناحیه متاتا، مرکز مناطق ترانسکی از استان کیپ در کشور آفریقای جنوبی به دنیا آمد

پدر ماندلا، عضو شورای سلطنتی مردم تمبو بود و او از زمان تولد این مقام را به ارث برده بود و ماندلا نیز قرار بود چنین مقامی را به ارث ببرد.

پدر ماندلا نقشی اساسی در به سلطنت رسیدن جونگینتابا دالیندیبو در تمبو داشت. پدر ماندلا چهار همسر و در مجموع 13 فرزند داشت.

ماندلا در 7 سالگی، نخستین عضو خانواده خود بود که به مدرسه پا گذاشت، وی در مدرسه توسط یک معلم متدیست، با تبعیت از نام هوراسیو نلسون دریاسالار انگلیسی «نلسون» نامیده شد.

ماندلا وقتی 9 ساله بود پدرش از بیماری سل درگذشت و جونگینتابا، نایب السلطنه سرپرستی وی را بر عهده گرفت.

ویدر یک مدرسه تبلیغی وسلی در همسایگی محل زندگی نایب السلطنه مشغول به تحصیل شد. بر اساس رسوم تمبو، او در 16 سالگی تشریف، و در موسسه شبانه روزی کلارک بری، مشغول به تحصیل فرهنگ غرب شد. او به جای 3 سال، در 2 سال مدرک مقدماتی خود را اخذ کرد.

ماندلا در 19 سالگی، در سال ۱۹۳۷، به هلدتون، دانشکده وسلی در فورت بیوفورت رفت و به ورزش‌های بوکس و دو و میدانی علاقمند شد.

پس از شرکت در کنکور، او شروع به تحصیل در مقطع کارشناسی در دانشگاه فورت هار کرد.

ماندلا در پایان سال اول تحصیلات خود، در تحریم شورای نمایندگی دانشجویان که در اعتراض به سیاست‌های دانشگاه انجام گرفت شرکت کرد، و پس از آن از فورت هار اخراج شد.

ماندلا به محض ورود به ژوهانسبورگ، به عنوان نگهبان معدن شروع به کار کرد. وی در حین کار، تحصیلات خویش را به صورت مکاتبه‌ای در دانشگاه آفریقای جنوبی (UNISA) به اتمام رساند و پس از آن شروع به تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه ویتواترسرند کرد.

پس از آنکه حزب ملی‌گرا که اکثریت اعضای آن را آفریکانس‌های طرفدار سیاست جدایی نژادی آپارتاید تشکیل می‌دادند در انتخابات ۱۹۴۸ پیروز شد، ماندلا در مخالفت کنگره ملی آفریقا در سال ۱۹۵۲ و مبارزات کنگره خلق در سال ۱۹۵۵، که اتخاذ منشور آزادی توسط آن برنامه بنیادین آرمان ضد آپارتاید را فراهم می‌کرد نقشی اساسی داشت.

در این زمان، ماندلا و همکارش اولیور تامبو شرکت حقوقی ماندلا و تامبو را مدیریت می‌کردند، و خدمات حقوقی رایگان یا ارزان قیمت در اختیار آن دسته از سیاهانی که قادر به برخورداری از نمایندگی قانونی نبودند قرار می‌دادند.

ماندلا که در آغاز طرفدار مبارزه عمومی غیر خشونت آمیز بود، در ۵ دسامبر ۱۹۵۶ به همراه ۱۵۰ تن دیگر دستگیر شد و متهم به خیانت شد و تا سال ۱۹۶۱ ادامه یافت و همگی آنان تبرئه شدند.

از سال ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۹ با روی کار آمدن طبقه جدیدی از فعالان سیاه‌پوست (آفریکانیست) در شهرک‌ها که خواستار اتخاذ تدابیر جدی‌تری علیه رژیم حزب ملی‌گرا بود، فعالیت کنگره ملی آفریقا با اختلالات زیادی همراه بود.

آفریکانیست‌ها کنفرانس منشور آزادی را که در سال ۱۹۵۵ در کلیپتون برگزار شد به باد تمسخر گرفتند.

در سال ۱۹۵۹، پس از آنکه بیشتر آفریکانیست‌ها، با حمایت مالی از غنا و پشتیبانی چشمگیر سیاسی از جانب باسوتو مستقر در ترنسوال از این کنگره جدا شده و تحت رهبری رابرت سوبوکوه و پوتالکو لبالو، کنگره پان آفریکانیست را تشکیل دادند کنگره ملی آفریقا بیشتر حمایت نظامی خود را ازدست داد.

پس از قتل عام حامیان کنگره پان آفریکانیست، در مارس 1960 و تحریم کنگره پان آفریکانیست و کنگره ملی آفریقا، کنگره ملی آفریقا و حزب کمونیست آفریقای جنوبی به متابعت از جنبش مقاومت آفریقا (شورشیان لیبرال) و کنگره پان آفریکانیست پرداختند.

وتولی، که متهم به بی‌اعتنایی شده بود، به حاشیه کشانده شد، و کنگره ملی آفریقا و حزب کمونیست آفریقای جنوبی به کنفرانس فراگیر آفریقا در سال ۱۹۶۱، که تمامی احزاب در آن گرد آمدند تا به راهبرد مشترکی دست یابند متوسل شدند و در این کنفرانس ماندلا با اعلام تشکیل اومخونتووه سیزوه، که بر اساس ایرگو، نهضت چریکی یهودیان، تشکیل شده و رهبری آن را ماندلا و دنیس گلدبرگ، لیونل «راستی» برنشتاین و هارولد ولپه فعالان یهودی حزب کمونیست آفریقای جنوبی بر عهده داشتند دعوت به مبارزه نظامی کرد.

در سال ۱۹۶۱، ماندلا رهبری اومخونتو وسیزوه  را که خود یکی از بنیانگذاران آن بود بر عهده گرفت.

او مبارزات خرابکاری علیه اهداف نظامی و دولتی را رهبری می‌کرد و چند دهه بعد، خصوصا در دهه ۱۹۸۰، اومخونتو وسیزوه تبدیل به جنگ چریکی علیه رژیم حاکم شد. ماندلا همچنین در خارج از کشور مبادرت به جمع‌آوری کمک‌های مالی برای MK کرد و در دیدار با برخی از دولت‌های آفریقا ترتیباتی برای آموزش شبه نظامی داد.

وی در ۵ اوت ۱۹۶۲، پس از 17 ماه گریز دستگیر شد و در دژ ژوهانسبورگ زندانی شد.
در ۲۵ اکتبر ۱۹۶۲، ماندلا به 5 سال زندان محکوم شد. 2 سال بعد در ۱۱ ژوئن ۱۹۶۴، به اتهام شرکت ماندلا در کنگره ملی آفریقا (ANC) برای وی حکم دیگری صادر شد.

ماندلا در جزیره روبن زندانی شد و از 27 سال زندان متعاقب آن 18 سال را در این زندان به سر برد. در این زندان بود که ماندلا زندگینامه خود را، تحت عنوان راه طولانی آزادی نوشت.

اما، ماندلا هیچ چیزی در مورد همدستی فردریک دکلرک در خشونت‌های دهه‌های هشتاد و نود، یا نقش همسر سابق خود وینی ماندلا در آن قتل‌عام افشا نکرد. اما، او بعدها در همکاری با دوست روزنامه‌نگار خود آنتونی سمپسون به بررسی این مسائل پرداخت.

نخستین انخابات دموکراتیک آفریقای جنوبی که در آن همه افراد می‌توانستند شرکت کنند در تاریخ ۲۷ آوریل ۱۹۹۴ برگزار شد.

کنگره ملی آفریقا اکثریت را در انتخابات به خود اختصاص داد، و ماندلا، به عنوان رهبر کنگره ملی آفریقا، به عنوان نخستین رئیس جمهور سیاه‌پوست کشور برگزیده شد و در دولت اتحاد ملی دکلرک از حزب ملی‌گرا به عنوان معاون رئیس‌جمهور برگزیده شد.

ماندلا به عنوان رئیس‌جمهور از ماه می‌۱۹۹۴ تا ژوئن ۱۹۹۹، رهبری انتقال از فرمانروایی اقلیت و آپارتاید را بر عهده داشت، و به خاطر حمایت از صلح ملی و بین‌المللی، تحسین بین‌المللی را به دست آورد.

وی نخستین رئیس جمهور آفریقای جنوبی است که در انتخابات دموکراتیک عمومی برگزیده شد و پیش از ریاست جمهوری از فعالان برجستهٔ مخالف آپارتاید در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود.

ماندلا پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۹۰، سیاست صلح‌طلبی را در پیش گرفت و این امر منجر به تسهیل انتقال آفریقای جنوبی به سمت دموکراسی‌ای شد که نماینده تمامی اقشار مردم باشد.

جوایز و افتخارات نلسون ماندلا:

  • عفو بین‌الملل سفیر جایزه وجدان (۲۰۰۶)
  • جایزه صلح نوبل (۱۹۹۳)
  • عضو افتخاری حکم افتخاری کانادا
  • حکم افتخاری سنت جورج
  • مدال آزادی ریاست‌جمهوری
  • جایزه صلح لنین (۱۹۹۰)
  • بهارات رانتا (۱۹۹۰)
  • حکم لیاقت (۱۹۹۵)
  • آزادی شهر از ژوهانسوبرگ (۲۰۰۴)

مصاحبه شغلي

در پايان مصاحبه شغلي براي استخدام در شركتي، مدير منابع انساني شركت از مهندس جوان صفر كيلومتر ام آي تي پرسيد: «و براي شروع كار، حقوق مورد انتظار شما چيست؟»

 

مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اينكه چه مزايايي داده شود

 

مدير منابع انساني گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطيلي، 14 روز تعطيلي با حقوق، بيمه كامل درماني و حقوق بازنشستگي ويژه و خودروي شيك و مدل بالاي در اختيار چيست؟»

 

مهندس جوان از جا پريد و با تعجب پرسيد: «شوخي مي كنيد؟

 

مدير منابع انساني گفت: «بله، اما اول تو شروع كردي

راهکار مدیریت

آشنایی با تاریخچه کامپیوتر

کامپیوتر یکی از پدیده‌های فن‌آوری است که تمام جنبه‌های زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده‌است.

کامپیوتر (Computer) از کلمه Compute در زبان انگلیسی به معنای محاسب و شمارنده گرفته شده‌است. در علوم کامپیوتر جدید، هر سیستمی که قابلیت انجام خودکار محاسبات (منطقی یا حسابی) و قابلیت برنامه ریزی را دارا باشد یک کامپیوتر نام می‌گیرد.

انسان‌ همواره با اعداد و حساب سر و کار داشته‌است. از انسان‌های اولیه گرفته که برای شمردن تعداد شکارهای خود از انگشتان دست استفاده می‌کردند تا انسان کنونی که برای انجام محاسبات پیچیده فیزیک بنیادی، نجوم، اقتصاد و ساخت داروهای پیشرفته از کامپیوتر بهره می‌گیرد.

همین نیاز انسان به شمارش و محاسبه و محدود بودن مغز وی در ذخیره اطلاعات و سرعت نسبتاً پایین آن باعث بوجود آمدن کامپیوترها شد.

گرچه بدون شک مغز ما از نظر پیچیدگی با هیچ کامپیوتری در جهان قابل مقایسه نیست اما باید توجه کرد که مغز انسان همواره تحت تا‌ثیر بعضی عوامل دچار خطا می‌شود و سرعت پایینی نیز در انجام محاسبات دارد.

تاریخچه اولین کامپیوترهای جهان را شاید بتوان در 2500 سال قبل از میلاد مسیح یافت. یکی از اولین ابزارهای ساخت دست بشر که از نظر قابلیت انجام محاسبات به کامپیوترهای مدرن امروزی شباهت دارد، چرتکه سومری متعلق به تمدن سومر باستان در عراق کنونی است.

در گذشته‌های دور ابزار دیگری برای محاسبه توسط انسان ساخته شدند. بعضی از باستان شناسان معتقدند بنای استون هنج در انگلستان به عنوان یک تقویم خورشیدی مورد استفاده قرار می‌گرفته‌است.

در سال 1642، بلیز پاسکال ریاضیدان، فیلسوف و فیزیکدان فرانسوی ماشین حسابی مکانیکی ساخت که با ترکیب چند چرخ دنده اعداد را با هم جمع می‌زد. پاسکال از این ماشین حساب در دفتر پدرش برای جمع مالیات‌های استان اوت نورمندی استفاده می‌کرد.

با آغاز قرن 19 میلادی و شکوفایی علوم پایه از جمله ریاضیات در اروپا، منطق‌های ریاضی شکل کاربردی به خود گرفتند تا جایی که در دهه 40 قرن 19 جورج بول، جبر بول را پایه ریزی کرد. این قسمت از ریاضیات سنگ‌بنای کامپیوترهای دیجیتالی و مدارات منظقی امروزی است.

با پیشرفت صنعت برق و ترکیب آن با جبر بول و منطق، مدارهای الکتریکی و الکترونیکی به ابزار اصلی ساخت کامپیوترها تبدیل شدند.

در 1936، آلن تورینگ ریاضیدان انگلیسی کامپیوتری تئوری طراحی کرد که به ماشین تورینگ معروف شد. این کامپیوتر توانایی اجرای محاسبات منطقی مختلفی را داشت. منطق ماشین تورینگ بعدها به Finite State Machine‌ در علوم کامپیوتر و بحث نظریه زبان‌ ماشین تبدیل شد.

در 1937 اولین کامپیوتر دیجتالی الکترونیکی جهان به نام Atanasoff-Berry Computer یا ABC ساخته شد. این ماشین گرچه قابل برنامه ریزی نبود اما برای حل معدلات خطی استفاده می‌شد.

به دلیل ابتدایی بودن ABC خیلی زود کامپیوترهای دیگر جایگزین آن شدند اما این کامپیوتر به دلیل استفاده همزمان از حساب باینری و سوییچ‌های الکترونیکی تاثیر زیادی در ساخت کامپیوترهای جدیدتر داشت.

صنعت کامپیوتر سال 1946 شاهد رونمایی اولین کامپیوتر مدرن جهان به نام ENIAC بود. این کامپیوتر بر مبنای ماشین تورینگ و برای انجام محاسبات پروژه‌های موشکی ارتش ایالات متحده طراحی شده‌بود.

این کامپیوتر قابل برنامه ریزی قادر به انجام محاسبات نسبتاً پیچیده ریاضی بود. دو محقق به نام‌های جان ماکلی و جی پرسپر اکرت از دانشگاه پنسیلوانیا رهبران تیم تحقیقاتی ساخت ENIAC بودند.

ENIAC شامل اکثر اجزای اصلی کامپیوترهای مدرن از جمله ثبات، شمارنده، حافظه و اکیومولاتور بود.

اصلی‌ترین قطعه الکترونیکی ENIAC لامپ‌های خلاء بود که اکثر گیت‌ها و فلیپ‌فلاپ‌های مدار آن را تشکیل می‌داد.

بخش‌هایی از این کامپیوتر اکنون در دانشکده مهندسی و علوم کاربردی دانشگاه پنسیلوانیا، موزه ملی تاریخ آمریکا در واشنگتن، موزه علوم لندن، موزه علوم کامپیوتر شهر مانتن ویو در ایالت کالیفرنیا، دانشگاه میشیگان در در شهر آن آربر و موزه ارتش آمریکا در مریلند در معرض بازدید مردم قرار دارد.

گرچه ENIAC برای زمان خود یک پیشرفت علمی بزرگ بود اما معایب بزرگی از جمله بزرگ بودن و اشغال فضای بسیار زیاد، سرعت پایین و محدود بودن محاسبات داشت.

یکی دیگر از معایب این کامپیوتر و کامپیوترهای هم نسل آن لامپ‌های خلا بود. این لامپ‌ها علاوه بر گران بودن و پرمصرف بودن زمان زیادی برای گرم و آماده شدن به کار لازم داشتند.

نسل بعدی کامپیوترها، برپایه معماری برنامه‌های حافظه دار یا معماری نومن ساخته شد. این معماری برای اولین بار در 1945 توسط جان وون نومن مطرح شد.

اولین کامپیوترها برپایه معماری نومن SSEM‌ و EDSAC در دانشگاه‌های منچستر و کمبریج در دهه 40 میلادی ساخته شدند.

اختراع و تولید صنعتی ترازیستور در دهه 40 و 50 قرن بیستم باعث ایجاد انقلابی در صنعت کامپیوتر شد که سرعت پیشرفت آن را چندین برابر کرد.

کامپیوترهای ترانزیستوری چندین برابر کوچکتر، سریع‌تر، ارزان‌تر، کم‌مصرف‌تر و قابل اعتمادتر از لامپ‌های خلاء بودند. اولین کامپیوتر ترانزیستوری در 1953 در دانشگاه منچستر ساخته شد.

همزمان با پیشرفت ترانزیستورها صنعت کامپیوتر نیز پیشرفت به سزایی داشت. در دهه 70 ایجاد فن‌آوری مدارهای مجتمع منجر به ساخت ریزپردازنده‌هایی نظیر اینتل 4004 شد.

از اوایل دهه 70 با سرعت گرفتن پیشرفت صنعت کامپیوتر، محصولات آن از فضای لابراتوارهای دانشگاهی خارج شد و در دسترس مردم قرار گرفت.

تاجایی که در اوایل دهه 80 وسایلی نظیر دستگاه‌های ضبط و پخش ویدئو و حتی ماشین‌های ظرفشویی و لباسشویی هم به میکروکنترلهایی مجهز شدند که براساس ریزپردازنده‌ها ساخته می‌شوند.

در اوایل دهه 70 میلادی شرکت HP کامپیوتر کاملی به نام BASIC طراحی کرد که اولین نسل کامپیوترهای شخصی بود. این کامپیوتر با دارا بودن نمایشگر، کیبور و پرینتر شباهت زیادی به کامپیوترهای مدرن فعلی داشت.

در 1973 شرکت زیراکس کامپیوتر شخصی دیگری به نام Alto ساخت که دارای یک رابط گرافیکی (GUI)  بود. این رابط گرافیکی الهام بخش ساخت کامپیوترهای مکینتاش و مایکروسافت ویندوز بود.

در 1975 شرکت آی‌بی‌ام کامپیوتر مدل 5100 خود را تولید کرد. مشخصه این کامپیوتر قابلیت برنامه نویسی در محیط BASIC و APL بود.

از آن زمان معماری کامپیوترهای آی‌بی‌ام به استانداردی برای صنعت کامپیوتر تبدیل شد.

در 1976 استیو جابز و استیو وزنیاک، بنیانگذاران شرکت اپل کامپیوتری به نام Apple I ساختند که شروع کار تجاری فروش کامپیوتر توسط اپل بود.

با این حال اولین کامپیوتر شخصی که در بازار مصرفی با استقبال مردم روبرو شد Commodore PET بود. موفقیت این کامپیوتر شروع ساخت کامپیوترهای شخصی بود که بیشتر برپایه مفهوم نرم‌افزارهای گرافیکی طراحی شدند.

در 1982 شرکت Commodore پرفروش‌ترین کامپیوتر شخصی آن زمان را به نام Commodore 64  تولید کرد. این کامپیوتر دارای حافظه RAM شصت و چهار کیلوبایتی بود که در بین کامپیوترهای موجود در بازار آن دوره بی نظیر بود.

روند پیشرفت کامپیوترها تا قرن بیست و یکم روند ثابتی را طی کرد تا زیرپردازنده‌های چند هسته‌ای به این صنعت وارد شدند. این ریزپردازنده‌ها با دارا بودن چند هسته می‌توانند در یک زمان چندین پردازش را به صورت موازی انجام دهند.

مصرف کم و سرعت بالا باعث شد تا این ریزپردازنده‌ها ابتدا در کامپیوترهای قابل حمل و سپس همه انواع کامپیوترهای شخصی مورد استفاده قرار گیرند.

این پردازنده‌ها در ساخت کامپیوترهای تبلت و گوشی‌های تلفن همراه هوشمند نیز پرکاربرد هستند. تبلت آی‌پد 2 شرکت اپل و گوشی هوشمند سامسونگ گلکسی اس2 از پردازنده دو هسته‌ای برخوردار هستند.

برگرفته ازهمشهری

از اين شركت به آن شركت

لطيفه

تازه وارد شركت شده ام.

توي هر شركتي كه وارد مي شوم بايد جمع كند بروند.

قبل از اين كه من به شركت بيايم، كارها خوابيده.

قرارداد، مصاحبه يا گزينشي در كار نيست.

من، مديران و رئيس شركت را نمي شناسم.

پرونده ها، پوشه ها، ميزها و صندلي ها را بسته بندي كرده اند.

من هم همراه وسايل، تجهيزات و كاركنان قديمي شركت جا به جا مي شوم.

پس از جابجايي، از اين شركت هم بايد بروم.

من كارگر فصلي حمل بار هستم.

آندره نولان

برگرفته از

روزنامه همشهري،‌ پنجشنبه 26 بهمن 1385، سال پانزدهم، شماره 4207، صفحه 28.

چرخه ی توسعه ی نرم افزار (scoffing)

1- برنامه نويس برنامه نرم افزار را مي‌نويسد و معتقد است كه هيچ خطايي ندارد.

2- نرم افزار تست مي‌شود. 20 خطا پيدا مي‌شود.

3- برنامه نويس 10 خطا را اصلاح مي‌كند و به واحد تست توضيح مي‌دهد كه 10 مورد ديگر واقعاً خطا نيستند.

4- واحد تست نرم افزار متوجه مي‌شود 5 مورد از اصلاحات انجام شده كار نمي‌كنند و 15 خطاي جديد هم كشف مي‌كند.

5- مراحل 3 و 4 سه بار تكرار مي‌شود.

6- به خاطر فشار بازاريابي و اعلام عمومي زود هنگام كه بر اساس زمانبندي خوش‌بينانه برنامه نويسي انجام شده است، نرم افزار منتشر مي‌شود.

7- كاربران 137 خطاي جديد پيدا مي‌كنند.

8- برنامه نويس پول خود را دريافت كرده است و ديگر نمي‌توان او را پيدا كرد.

9- تيم جديد برنامه نويسي تقريباً تمام 137 خطا را اصلاح مي‌كند اما 546 خطاي ديگر به نرم افزار اضافه مي‌كند.

10- برنامه نويس اصلي به واحد تست نرم افزار كه پول كمي دريافت كرده‌اند از فيجي يك كارت پستال مي‌فرستد. كل افراد واحد تست كار را رها مي‌كنند.

11- شركت رقيب فرصت طلب با استفاده از سود حاصل از فروش آخرين نسخه نرم افزار كه 783 خطا دارد، شركت را مي‌خرد.

12- مدير عامل جديد تعيين مي‌شود. او يك برنامه نويس استخدام مي‌كند تا نرم افزار موجود را بازنويسي كند.

13- برنامه نويس برنامه نرم افزار را مي‌نويسد و معتقد است كه هيچ خطايي ندارد...

برگرفته از راهکار مدیریت

تصمیم قاطع مدیریتی

روزی  مدیر  یکی  از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد.

جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»

مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به  جوان  داد  و  به  او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود،  ما به کارمندان خود حقوق می دهیم که کار کنند نه اینکه یکجا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند.»

جوان  با  خوشحالی  از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیش بود پرسید: «آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟»

کارمند  با  تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود.»

شرح حکایت                                                               

برخی  از  مدیران حتی کارکنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمی شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها گرفته و اجرا می کنند.

 

 

راهکار مدیریتی، ایده نو

مدیر و 10 نفر از کارکنانش از طناب بالگردی که در صدد نجات آنها بود، آویزان بودند. طناب آنقدر محکم نبود که بتواند وزن هر یازده نفر را تحمل کند. کمک خلبان با بلندگوی دستی از آنها خواست که یک نفرشان داوطلب شود و طناب را رها کند. البته، داوطلب شدن همانا و سقوط به ته دره همان و به ظاهر کسی حاضر نبود داوطلب شود. دراین هنگام، مدیر گفت که حاضر است طناب را رها کند ولی دلش می خواهد برای آخرین بار برای کارکنان سخنرانی کند

او گفت: چون کارکنان حاضرند برای سازمان دست به هر کاری بزنند و چون کارکنان خانواده خود را دوست دارند و درمورد هزینه های افراد خانواده هیچ گله و شکایتی ندارند و بدون هیچ گونه چشمداشتی پس از خاتمه ساعت کار در اداره می مانند من برای نجات جان آنان طناب را رها خواهم کرد!

به محض تمام شدن سخنان مشوقانه و تحسین برانگیز مدیر، کارکنان که به وجد آمده بودند شروع کردند به دست زدن و ابراز سپاسگزاری از مدیر!!

کارمند تازه وارد و مدیر اجرایی

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»              

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»                                                     

کارمند تازه وارد گفت: «نه»                                               

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»                       

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی،بیچاره.»                                                                                                                                       

مدیر اجرایی گفت: «نه»                                                    

کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت

زندگی پس از مرگ ،مدیریت

رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟                               

کارمند: بله!                                                             

رئیس: خوب است. چون وقتی صبح امروز برای شرکت در مراسم تشییع جنازه پدربزرگتان اداره را ترک کردید، او به اینجا آمد و گفت که می خواهد شما را ببیند.