سگ هواشناس
مشهور است که شبی خواجه نصیرالدین طوسی در بیابانی، مهمان آسیابانی شد. موقع خواب، آسیابان رختخواب خواجه را در اندرون آسیاب، پهن کرد. خواجه فرمود: رختخواب مرا در بیرون و پشت بام آسیاب بینداز. آسیابان گفت: امشب هوا بارانی است و صلاح نیست؛ بیرون بخوابید. خواجه به آسمان نگاه کرد و روی قاعده هواشناسی هر چه فکر کرد، دید هیچگونه علائمی برای آمدن باران نیست. گوش به حرف آسیابان نداد و دستور داد رختخوابش را بالای بام گستردند و موقع خواب، بالای پشت بام خوابید.
اتفاقا پس از ساعتی، هوا باریدن گرفت. خواجه پس از خیس شدن، ناچار از جا حرکت کرده به درون آسیاب پناه آورد و فهمید که علم و حسابش خطا بوده و حرف آسیابان درست درآمد. با تعجب از او سوال کرد: شما از کجا فهمیدی که امشب باران می بارد و حال آنکه هیچ گونه ابری و علامتی در آسمان نبود؟
آسیابان
گفت: من سگی دارم هر وقت ببنیم سر شب به درون آسیاب رفته و می خوابد؛ می دانم؛ که آن
شب باران می بارد. چون امشب هم دیدم موقع غروب، سگ وارد آسیاب شد؛ دانستم که باران
می بارد
منابع : مردان علم در میدان عمل، جلد1، اثر سيد نعمت الله حسينی.
/**/