بسیاری از مورخان فلسفه این مسأله را تقریباً مسلّم می دانند که آنچه اندیشه سقراط (470 ـ 399 ق.م) را به خود مشغول داشته است بیشتر اخلاق بوده است تا علم. (1) نخستین رساله های افلاطون نیز که بیشتر حاکی از اندیشه های سقراط هستند، اغلب درباره تعاریف اصطلاحات علم اخلاق دور می زنند. (2) بنابراین، به جرأت می توان گفت که اخلاق و مسائل اخلاقی محوری ترین بخش از اندیشه های سقراط بوده است. به گفته امیل بریه «او می خواسته که اشخاص را بر آن دارد که خویشتن را بیازمایند تا بدانجا رسند که خود آنان دریابند که کیستند. ... غایت طریقه سقراطی همین بود که مردم خود را بشناسند؛ و با لحن استهزائی که در تکلم داشت، نشان می داد که خودشناسی کاری بس دشوار است و مردم به خطا می پندارند که خود را می شناسند.» (3)